ابوسعید ابوالخیر، عارف نامدار سدهی چهارم و پنجم هجری از نخستین کسانی است که برای تأثیرگذاری هرچه بیشتر اندیشههای معنوی خود بر مخاطبان، به دامن شعر پناه برد و این هنر را در خدمت گسترش پیامهای الهی و انسانی خویش درآورد. از این منظر، میراث وی را میتوان سرمشق شخصیتهای پرنفوذ سدههای پسین فرهنگ ایرانی، امثال کسانی مانند سنایی و عطار، دانست.
ابوسعید با در پیش گرفتنِ این راه قصد داشت با زبان مردم با آنها سخن بگوید؛ هرچند گویا کراهت پرداختنِ به شعر تا یکیدو سده بعد هم زندگینامهنویسان را بر آن داشته بود که شاعری را دونشان بدانند: «ما هرگز شعر نگفتهایم. آنچ بر زبان ما رود گفتهی عزیزان بود».
باری، به گواه تاریخ و شهادت تمام مناقبنویسان پس از وی، یکی از دلایل اصلی گرمیِ بازارِ مجالس ابوسعید در مقابل اقرانش، علاوه بر آنچه را که باید در جوهرهی تعلیمات الهی و قدسی وی و امثالش بازجست، بایست در نگاه ژرف وی به آموزههایی دانست که تربیت «انسان» در کانون آن قرار داشت و از هنرِ شعر در تبیین آن بهخوبی بهره گرفته شده بود. درست است که ابوسعید براساس شکل تعلیمات دینی و مدرسیاش، انسان را خلیفهالله و اشرف مخلوقات میدانست و از این جهت با سایر عارفان تفاوتی نداشت؛ اما تصویری که وی از این «موجود الهی» در مقابل چشمان مخاطب در روزگار خود و روزگاران بعد ترسیم کرده، برجستگی خاصی دارد که جذابیت و جلوهگری شگفتی به آن بخشیده است. ابوسعید راز سلامت و کرامت انسان را در این جهان به یک سو نهادن خودخواهیهایی میداند که آغاز «خصومت» با «همنوع» است و باور دارد که اگر انسان بتواند وسوسهی تمامنشدنی این «دشمنترینِ دشمنها» را از خود دور کند، خود و جهان را از «دشمنی» نجات میدهد: گفتی که منم ماهِ نشابور، سرا/ ای ماهِ نشابور، نشابور تو را// آنِ تو تو را و آنِ ما نیز تو را/ با ما بنگویی که خصومت ز چرا؟!
جهانِ امروز سخت به این آموزهها نیازمند است، آموزههایی که با نجات دادن انسان از چنگِ خودخواهی، وی را از جنگِ بیپایان منیتها رها میکند و در دامنِ دیگرخواهی و. نوعدوستی آرام میدهد و مگر انسان خواهان چیزی جز آرامش است که در سایهی بهشتِ دیگرخواهی و آرامشِ حاصل از آن به دست میآید؟