اعتماد: یک پرسش جدی در مباحث اخلاقپژوهی این است که جهان چقدر برای اخلاقی بودن، اخلاقی زیستن و اخلاقی ماندن انسان با او همکاری میکند؟ پاسخ به این سؤال مناقشهآمیز است. در بحث کنونی میکوشم، این پرسش را مسالهمند کنم. نظامهای اجتماعی در تاریخ اکنون ما برای اخلاقی زیستن چندان کمکی نمیکنند. سخن از امتناع اخلاق نمیکنم، بلکه عسرت اخلاق در جامعه ایران را حس میکنم. انسان موجودی زیستی، روانی، شناختی و اجتماعی است. در نتیجه اخلاق به یک سپهر و زیست بوم نیاز دارد و ادامه زندگی انسان است. اگر چرخههای معیوب در زندگی انسان ریشه دوانده باشد، کار اخلاق زار است. نظم اخلاقی جامعه منوط به یک نظم سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، حقوقی و حکمرانی معقول است. بنابراین اخلاق منطق نهادی دارد. همچنین اخلاقی بودن به درصدی از هوش عاطفی نیازمند است، یعنی این درک که دیگری ابزار من نیست. بنابراین اخلاق نوعی یادگیری اجتماعی است و مستلزم عقلانیت اجتماعی است. یعنی اخلاق نیاز به یک حکمت اجتماعی دارد. وقتی آن حکمت اجتماعی مخدوش شود و دروغ به مثابه یک صنعت شود، اخلاق غیرممکن میشود. چند تحقیق مشترک من و دانشجویانم نشان داده که الان در جامعه ایران یک صنعت دروغ وجود دارد، یعنی دروغ به صورت کالا تقاضا و عرضه دارد. بنابراین اخلاق و نااخلاق یک برساخت اجتماعی است، اگرچه امر اخلاق به امر اجتماعی فروکاستنی نیست. همچنان که اخلاق را نمیتوان به امر روانی یا شناختی صرف تقلیل داد، شواهد زیادی وجود دارد که جامعه ایران به شکل اجتماعی غیراخلاقی میشود. بیجهت نیست که افلاطون مباحث تربیتی را در کتابهای جمهور و قوانین دنبال میکند و ارسطو در دو بخش پایانی کتاب سیاست به اخلاق میپردازد. در اخلاقپژوهی بحثی تحت عنوان بخت اخلاقی (moral luck) پدید آمده که متفکرانی چون ویلیامز و نیگل در این زمینه سخن گفتهاند. این متفکران معتقدند که عوامل تاریخی، فرهنگی، موقعیتی میتواند بخت اخلاقی انسانها را کم یا زیاد کند. وقتی بخت اخلاقی کم باشد، شوق اخلاقی زیستن انسان کم میشود. این نظریه میگوید در جامعه ایران یک بیش قضاوت در مورد اخلاق وجود دارد، یعنی خیلی انتظار داریم که مردم اخلاقی باشند. یعنی اگر در قدیم نصیحهالملوک داشتیم، الان این ملوک هستند که میخواهند با نصیحت مردم را اخلاقی کنند. این نظریه میگوید بخت اخلاقی ظرفیتی دارد و باید در اخلاق واقعگرا بود. مگر اخلاق به معنای غمخواری بشر نیست؟ واعظان اخلاق غیر متعظ که ما را نصیحت میکنید، گویی غم مردم را نمیخورند. اخلاقی بودن تراژیک و دراماتیک است. اخلاق موکول به یک نیکبختی اجتماعی است و نیکبختی اجتماعی ما پرمناقشه است. بیخود نیست که ارسطو در اخلاق نیکوماخوسی از ائودایمونیا (سعادت و نیکبخشی) سخن میگوید. بخشی از نیکبخشی موکول به اجتماع و حکمرانی و نظام حقوقی و تاریخ و جغرافیاست.
تاریخ ما طوری است که مردم خوداثربخشی ندارند، در حالی که حس خوداثربخشی اساس اخلاق است. اینکه انسان حس فاعلیت نداشته باشد، او را از نظر اخلاقی فلج میکند. در جامعه ایران خستگی عاطفی وجود دارد. با خستگی عاطفی شور و شوق اخلاقی سخت میشود. در جامعهای که ضعف یا تعارضهای هنجاری وجود دارد، به سادگی نمیتوان یک شهروند اخلاقی بود. همچنین شرایطی وجود دارد که افراد به سمت خودمداری سوق داده میشوند.
احساس ابهام اجتماعی و نابرابری در جامعه ما وجود دارد و اینها از موانع اجتماعی اخلاقی زیستن است. فقدان اعتماد از دیگر معضلات اجتماعی اخلاقی زیستن است. اینجاست که دورکیم در تداوم بحث اخلاق فردی کانت از وجدان جمعی برای اخلاق سخن میگوید. همچنین مارکس در مقام یک جامعهشناس بحثهای اخلاقی مهمی دارد. او میگوید مردم نسبت به شرایط اقتصادی بیگانه شدهاند و این بیگانگی اجتماعی مانع اخلاقی است. او تاکید دارد که احساس بیگانگی و بیقدرتی مانع اخلاقی زیستن است. بنابراین کسی که میگوید با وجود شرایط نامساعد اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی باید اخلاقی زیست، سخن زیبایی میگوید، اما در درازمدت و در مقیاس بزرگ این نصیحت و تذکر نتیجه نمیدهد. وقتی شرایط اجتماعی نامساعد است، حس ترومایی در انسانها پدید میآید و خود را به مثابه قربانی در نظر میگیرند. این نگرش سهم مهلک اخلاق در ایران است. الان همه جا به ساختارها ارجاع میدهند، زیرا حس ترومایی و قربانی بودن در همه وجود دارد. این حس ترومایی ویرانگر شکوفایی اخلاقی است. اما باید به محدودیتهای نظریه بخت اخلاقی که گونهای صورت مفهومی بخشیدن به این درک قربانی بودن است نیز توجه کرد. نظریهای که میخواهد درک عامیانه مردم را تسکین بدهد، محل بحث است. یعنی این نظریه میتواند تنش اخلاقی را در انسان پایان ببرد و مسوولیت شخصی را در سایه بگذارد و استدلال اخلاقی را ضعیف کند. پایان اخلاق نیز پایان اجتماع است. وقتی در جامعهای اخلاق گرفتار بشود، وارد وضعیت پسااجتماع میشویم. به نظر من حیطه امکانات انسان برای کنترل اخلاقی با وجود بخت اخلاقی، همچنان وسیع است. اینجاست که کانت میگوید با وجود تمام شرایط اجتماعی اراده خیر وجود دارد و کسانی چون زاگزبسکی از شوق به خیر در انسان سخن میگویند. این ملاحظات میتواند نظریه بخت اخلاقی را وسیعتر کند. بنابراین در این جهان کماکان امکان اخلاقی زیستن هست و برای همین است که اصول جهانشمول اخلاقی وجود دارد، زیرا اخلاق یک ذخیره معرفتی، عقلانی، وجدانی، اجتماعی و تاریخی بشری است. یعنی اخلاق برای پرثمر شدن زندگی لازم است و خود این نوعی حکمت اجتماعی است. بنابراین با وجود اینکه سیستمهای اجتماعی ما از جهت اخلاقی ناکارآمد شده، همچنان جهان با انسان برای اخلاقی بودن همکاری میکند. حتی همین گلایههای اجتماعی، نشاندهنده نفس لوامه اخلاقی در جامعه ایران است. بنابراین این درک که برای اخلاقی زیستن باید پیوند اجتماعی داشت، عمیقترین توضیح اصلاحات اجتماعی است. یعنی جوهره اصلاحات اجتماعی یک حکمت اخلاقی است.