یکی از اصول انکارناپذیر تاریخ ادبیات، جاذبهی شگفتانگیز شاعران سترگ و دافعهی رقّتبارِ شاعرنمایان است. آنان که به راستی شاعر بودهاند حتی اگر در روزگار خود بر صدر ننشستهاند و قدر ندیدهاند، در اولین فرصتها، دلباختگانی یافتهاند که از عمر و جان و مالشان مایه گذاشتهاند برای زندهنگهداشتن یاد و خاطر آنان و کارهای ارزشمندشان. در این میان ملکالشعرای بهار از اقبال بیشتری برخوردار بوده است. او شناسنامهی فرهنگ و ادبیات نوین ماست. شاعر ملی ایران است. افتخار است به معنی واقعی کلمه. بیخود نبوده که از همان ابتدا، جمعی چنان دل به او باختهاند که گردآوری دیوان اشعارش را بخشی از آرمان خدمت به ادبیات فارسی میشمردند و الحق که در این اندیشه، راه صواب پیمودهاند. شاید هیچ شاعری در دورهی معاصر و حتی دوران کلاسیک ادبیات فارسی اینقدر مورد توجه اطرافیانش نبوده که در دورهی حیاتش همزمان چند چهرهی شاخص بخواهند اشعارش را گردآورند، آن هم نه به سودای جاه و مال و نام، بلکه در پی خدمتی به فرهنگ و ادب ایران.
پروانه بهار دختر شادروان ملک الشعرا در خاطراتش(مرغ سحر) از گردآوری دیوان پدر پس از فوت او خبر میدهد. این کار با پایمردی و همکاری شادروان محمد قهرمان آغاز شد: «اولین پیشنهادی را که محمد قهرمان به من کرد، این بود که تمام کتابخانهی پدرم را برای پیدا کردن اشعار، کتاب به کتاب ورق بزنیم... این کار چندین هفته طول کشید... خوشبختانه مقداری از اشعار او را پیدا کردیم... پیشنهاد دوم آقای قهرمان دادن اعلانات به روزنامههای تهران و مشهد بود... مقداری از این اشعار بعد از اعلانات برای ما فرستاده شد که در دیوان خطی پدرم درج نشده بود. پیشنهاد سوم این بود که... تمام مجلات و روزنامههای قدیم را ورق بزنیم که شاید شعری از پدر پیدا کنیم که در دیوان خطی ضبط نشده باشد. برای این کار تصمیم گرفتیم به دو کتابخانه رجوع کنیم: اول کتابخانهی مجلس و بعد کتابخانهی ملی... در میان تعدادی از مجلات شعرهایی را پیدا کردیم که در جای دیگر درج نشده بود...بعد از اتمام تحقیقات، دیوان خطی پدرم را از مادر گرفتم... [مراحل گردآوری و تنظیم و ماشیننویسی] یک سال و نیم طول کشید... دیوان، چاپ اول زیر نظر محمد ملکزاده [برادر بهار] چاپ شد»(ر.ک: مرغ سحر:خاطرات پروانه بهار، تهران، نشر شهاب، چاپ دوم ۱۳۸۲، صفحات ۱۵۰- ۱۵۲).
روایت دیگر را از زبان محمود فرخ خراسانی بشنوید که برای گردآوری دیوان بهار حدود شصت سال- یک عمر به معنای واقعی- زمان گذاشت. کاری که بیشتر به افسانه مانند است تا واقعیت: «در اوایل سال ۱۳۳۵ هجری قمری شروع به نگارش و استنساخ این دیوان نفیس که از مآثر افکار عالی یگانهی دوران، نویسنده و شاعر دانشمند معروف ایران، استادی الاعظم و شفیقی المعظم حضرت مستطاب اجلّ اکرم آقای ملکالشعراء بهار است گردید و به زحماتی وافر موفق به تنظیم آن آمدیم». شرح این ماجراو چگونگی گردآوری دیوان را در مقدمهی دیوان بهار گردآوردهی محمود فرخ خراسانی به طور مفصل آوردهایم(ر.ک: مقدمهی دیوان ملکالشعرا بهار، گردآوردهی سید محمود فرخ خراسانی، به کوشش مجتبی مجرد و سید امیر منصوری، تهران، نشرهرمس، چاپ اول ۱۳۹۷). فرخ مداح نبود و از مداحی تعارفی به شدت اجتناب میکرد. اما همین آدم، بهار را چنین ستوده است آن هم زمانی که بهار هنوز جوان بود.
دلباختگان بهار که حاضر شدند عمر گرانمایه را- بدون هیچ چشمداشتی- به گردآوری دیوان وی صرف کنند به محمود فرخ و محمد قهرمان- که از چهرههای بزرگ ادبیات معاصر مایند- ختم نمیشوند. اگر محمد ملکزاده را که سهمی غیر قابل انکار در گردآوری بخشی از دیوان بهار داشته است در نظر نگیریم، جستجوهای بیشتر ما را به نتایج عجیبتر رهنمون خواهد شد. آیا جای شگفتی ندارد که محمد دانش مشهدی- در ۲۲ ربیعالثانی ۱۳۳۶ قمری دستنویسی از اشعار بهار گردآورده و به خود شاعر تقدیم کرده است! دستنویسی که به شکرانهی ایزدی همچنان در دست است و چون عروس جلوهنمایی میکند و رخسار محبوبیت بهار را بیش از بیش به تماشا میگذارد. این دستنویس که حدود ۳۶۰ صفحه است مزین به یادداشتهایی از خود شادروان ملکالشعرا است و در پایان با این انجامه حسنِ مقطعی نیکو یافته است:
«این نامه کز آثار بهارست تمام گنجینهی دُرّ شاهوارست تمام
آراسته از لاله و گل اوراقش چون باغ به فصل نوبهار است تمام
این گنجینهی ادبی را که از آثار حضرت ادیب فاضل و یگانهی دانشمند ایران آقای ملکالشعرای بهار است و از میان انبوه نسخهها و جراید و غیره گردآوردهام به رسم یادگار حضور معظم له تقدیم میدارم ۲۲ ربیعالثانی ۱۳۳۶ محمد دانش».
امروز دستکم سه دستنویس از گردآوری دیوان بهار در دست داریم که یکی در سال ۱۳۳۵ قمری آغاز شده(دستنویس محمود فرخ)، یکی در سال ۱۳۳۶ قمری(دستنویس دانش مشهدی) و دیگری در سال ۱۳۳۹(دستنویس محمد ملکزاده). تصور کنید که بهار در این فاصله جوانی بوده است در سنین ۳۱ تا ۳۵ سالگی. آیا نمیتوان این واقعه را از شگفتیهای تاریخ ادبیات فارسی دانست که شاعری در دورهی جوانی چنان مورد توجه باشد که عدهای از بزرگان به گردآوری و تدوین اشعارش اشتغال بورزند؟! آیا این نمونهای اعلا از خرق عادت حجاب معاصرت نیست؟
اما شگفتتر از تمام اینها آن است که ما امروز ملکالشعرا را با افتخار، شاعر ملی زبان فارسی مینامیم و خیابانها و مدرسهها و جایها گونهگون به نام نامیاش نامزد میکنیم، اما دریغ که هنوز پارههای اشعارش این سو و آن سو پراکنده است. هنوز بخشهایی از اشعار بهار نادیده باقی مانده و در گوشه و کنار کتابخانهها یا در ضمن اسناد موجود از بزرگانی که با وی ارتباط داشتهاند خاک میخورد. دوست عزیز و دانشمندم جناب آقای امیر منصوری- که توفیق داشتم دیوان بهار گردآوردهی فرخ را با همکاری ارزشمند وی منتشر کنم- بخشی از مهمترین دستنویسها را- که توضیحی در باب برخی از آنها آوردم- گردآورده است. اما این کار، کاری است کارستان و نیازمند همت یک نهاد یا سازمان فرهنگی در سطح ملی. زشت است که ببینیم اشعار بهار را در روزگار زندگانیاش چون کاغذ زر گرامی میداشتهاند و ما امروز با این همه ادعای دوستداری زبان فارسی و فرهنگ ایرانی همچنان نتوانستهایم دیوانی کامل و درخورشان آن بزرگمرد فراهم آوریم. تا زمانی که زبان فارسی و فرهنگ ایرانی نفس میکشد بهار سرزنده و با طراوت خواهد بود. اینک آزمون، آزمون ماست.