همزمان با جنبش مشروطه، ادبیات ایران متأثر از ابعاد سیاسی - اجتماعی و فکری این حرکت به زندگی طبقات مردم پرداخت و آنها را مخاطب خود قرار داد و همگام با آن، اولین آشنایی ایرانیها با ادبیات روسیه به لطف پژوهشها و ترجمههای عباسقلی آقا باکیخانف و میرزا فتحعلی آخوندزاده شکل گرفت. در این دوره، ایران در حال گذار از فضای زندگی سنتی بود و مدرنیسم در فضای فکری و اجتماعی، مراحل رشد خود را طی میکرد. طبقهی متوسط شهری در حال گسترش بود و نظام فئودالی، دورهی زوال تدریجیاش را آغاز کرده بود و مضامین آثار نویسندگان روس با شرایط و اوضاع اجتماعی آن زمان ایران هماهنگی و همصدایی داشت. این هماهنگی، هم بر اقبال بالای مخاطبان ایرانی نسبت به ادبیات روسیه مؤثر بود و هم فضای ادبیات داستانی را تحت تأثیر قرار داد. در داستان معاصر ما، حضور شخصیتهای داستانی معمولی و عادی، روشنفکران و اشراف خردهپای تحصیلکرده و طبقه متوسط اگرچه پیامد رشد طبقه متوسط شهرنشین است ولی تأثیرپذیری آن از ادبیات روس غیرقابلتردید است. در این میان چخوف با سبک نگارش و نگاه ویژهاش جایگاه ممتاز و متمایزی میان مخاطبان و نیز داستان نویسان ایرانی پیدا کرد. در این میان میتوان از صادق هدایت، محمدعلی جمالزاده و سیمین دانشور نام برد. هر سه این داستان نویسان آثاری از چخوف را به فارسی ترجمه کردهاند و منتقدان در آثاری از این سه اقتباسهایی از داستانهای چخوف را دیدهاند. برخی کارشناسان داستان «کباب غاز» جمالزاده را یادآور داستان «روی میخ» چخوف (کریمی مطهر، ۵۶) و داستان «سگ ولگرد» هدایت را یادآور داستان «کاشتانکا» ی چخوف میدانند (کریمی مطهر، ۱۴۷-155). همچنین در برخی دیگر از آثار هدایت مثل عروسک پشت پرده و تجلی نیز مشابهتهایی با آثار چخوف مشاهدهشده است و به گفته کارشناسان واقـعگرایـی در توصـیفات و دقـت در گزارشگری به همراه تهمایهی طنز آثار او، میتواند در آموختههایش از چخوف ریشه داشته باشد. (شادمان شکروی و افسانه صحتی، ص ۱۴۷) از میان دیگر آثار داستانی میتوان از «انیس» سیمین دانشور نام برد که در نظر منتقدان ازنظر موضوع با «عزیزم (دوشچکا)» نوشته چخوف مشابه است. (یاسر فراشاهی نژاد و عاطفه جمالی) این داستان کمابیش مایههایی از طنز دارد و مثل «عزیزم»، به روایت سرگذشت زنی میپردازد که با هر ازدواج با مردان مختلف، نگرش آنها را به زندگی پیدا میکند. از این نمونهها میتوان همچنان در ادبیات داستانی ما یافت: داستان «گل خاص» نوشته منصور یاقوتی که یادآور سرگذشت مرد گاریچی داستان «اندوه» چخوف است. (میر عابدینی، ۵۴۸). همچنین بسیاری از آثار ابوالقاسم پاینده که در نگرش طنزآمیز او به فساد دستگاه اداری میتوان ردپای داستان بلند «اتاق شماره ۶» چخوف را دید. (همان، ۲۰۰) البته هیچکدام از این آثار یکسره تابع سبک روایی چخوف نیست و بازتابی از نوع نگاه و سبک نویسنده است ولی فضای داستان، متأثر از آثار چخوف است.
درمجموع میتوان گفت از میان نویسندگان خارجی، چخوف بالاترین تأثیر را بر طنز معاصر ما گذاشته است؛ از تأثیرپذیری در موضوع و مضمون گرفته تا تأثیرپذیری در شخصیتپردازی، لحن، زبان، زاویه دید و نوع نگاه نیمه جدی-نیمه شوخی به سوژه. محمدعلی جمالزاده، در مقدمهای که بر ترجمه دو داستان از چخوف در کتاب «قصه ما به سر رسید» نوشته، او را «نویسنده جامعالشرایطی» معرفی کرده که «موضوع بعضی از داستانهایش بهقدری با وقایع و حوادث زندگی ما ایرانیان (بخصوص در سوابق ایام) شباهت دارد که گاهی فقط اگر اسامی اشخاص را تغییر بدهیم و بهجای نامهای دورودراز و پیچیده روسی، اسامی خودمانی بگذاریم، خواننده ایرانی بهآسانی تصور نماید که واقعهی داستان در ایران خودمان رخداده است». (جمالزاده، مقدمه)
ازنظر مضمون میدانیم که آثار چخوف کمدی- تراژیک است. اگر بر اساس تعریف ارسطویی، کمدی را راوی سرگذشت آدمهای پست بدانیم که برانگیزاننده همدلی نیست و تراژدی را روایتگر سرگذشت آدمهایی بدانیم که از ما برترند و در ما ترس و همدلی برمیانگیزند، طنزهای چخوف میان این دو میایستد. آدمهای آثارش اگرچه قابلستایش نیستند و بعضاً حتی منفعل و بیارادهاند اما دوستداشتنی یا لااقل رقتبرانگیزند. در آثار او این عشق به آدمها و همدردی با خوشقلبی و مهربانی آنها، با نوعی احساس تنفر از بیارادگی آنها آمیختهشده است. آنجا که قهرمانها، زندگیشان را با پنهان کردن حقیقت دردناک پشت خیالپردازیها و در کارهای پوچ و مبتذل بر باد میدهند، فضایی کمدی-تراژیک میآفرینند و انزوا و تنهایی انسان را به تصویر میکشند. در این آثار موقعیتهای جذاب داستانی با پسزمینهای از صحنههای ملالآور زندگی روزمره طنز موقعیتی میآفریند که بیانگر تضاد و تقابل آدمها با دنیای پیرامونشان است. یکی از ویژگیهای مهم آثار چخوف برخورداری توأمان آنها از فرهنگ شرقی و غربی است. این شفقت و نگاه شرقی - غربی و طنز تراژیک در بسیاری از آثار طنز ایران حضور دارد که آن را به «نگاه چخوفی» تعبیر کردهاند؛ یعنی بیان آلام انسانها با طنزی تلخ ولی چارهجویانه و مشحون از همدردی و ایمان به انسان و دلبسته به اخلاق و امید به آیندهای بهتر. نمایشنامهی «باغ آلبالو»ی چخوف تجلیبخش این ویژگی است. این طنز در اعماق روح و روان ایرانی نیز وجود دارد و کاملاً حس پذیر است و با آن احساس نزدیکی میکند. یکی از داستاننویسانی که ردپای نگاه همدلانهی چخوفی در طنزهای تلخش دیده میشود هوشنگ مرادی کرمانی است. طنز آثار او بهروشنی از چخوف تأثیر پذیرفته است، امری که خود او هم بر آن همواره تأکید داشته است. نویسنده دیگری که رد پای این نوع نگاه شفقتآمیز به شخصیتها را در طنزهایش مشاهده میکنیم، منوچهر احترامی است. او در گفتگویی، سهمی از پیشرفتهایی را که ما در داستان کوتاه داریم مرهون چخوف میداند و اولازهمه برای طنزنویسان کشورمان خواندن چخوف را پیشنهاد میکند و میگوید هیچ نویسندهای را بعد از چخوف ندیده که بهنوعی وامدار او نباشد. (احترامی، ص ۱۷۱) در عمق آثار منوچهر احترامی، نگاهی شفقتآمیز هست که یادآور داستانهای چخوف و به گواهی تأکیدهای احترامی، الهام گرفته از نگاه اوست. احترامی در «جامع الحکایات مرحوم ابوی» در قالب ذکر خاطرات یک کودک به بازگویی روابط اعضای یک خانواده میپردازد. یکی از زیباترین آثار این مجموعه، حکایت شاعرانهی عموی مجنون راوی است که از آسایشگاه روانی به مرخصی میآید و ماجراهایی طنزآمیز و درعینحال تراژیک میآفریند. نگاه شفقتآمیز و شاعرانهی او در این اثر یادآور شخصیتهای داستان «اتاق شماره ۶" چخوف است.
میدانیم که چخوف پزشک بود و در آثارش میتوان نگاه پاتولوژیک را در به صحنه آوردن جنبهی بیمارگونهی زندگی انسانها و تلاش برای کاوش زوایای ذهنی و روحی آدمها دید. در آثار دو نویسندهی معروف معاصرمان که پزشکاند نیز رد پایی از این نگاه را میبینیم: غلامحسین ساعدی و بهرام صادقی. ساعدی وقتی نام کسانی را که از آنها تأثیر پذیرفته میآورد از چخوف نیز میگوید:«صدها بار چخوف را روی پلههای آجری خانهمان زیر درخت لمداده و در اتاق نشیمن دیده بودم. از فاصله دور جرئت نزدیک شدن به او را نداشتم. هنوز هم ندارم.» (جمشیدی، ص ۷۳) در فضای رئالیستی آثار ابتدایی این نویسنده بهروشنی رد پای تأثیرپذیری از چخوف دیده میشود. داستانهای مجموعهی «شبنشینی باشکوه» که سومین کتاب ساعدی است در پسزمینهای غریب و هولناک به دنیای سرد و تاریک و زندگی مضحک، حقیر و کسالتبار کارمندان جزء با طنزی تلخ از نوع طنز موقعیت نقب میزند و با نگاهی شفقتآمیز آن را بازگو میکند. طنز تراژیک این کتاب بشدت چخوفی است. غلامحسین ساعدی در مصاحبهای گفته است: «من کتابی درآوردم به نام شبنشینی باشکوه که یکمرتبه متوجه شدم از این کتاب بوی چخوف میآید.» (همان، ص ۹۱) بعدها داستانها و نمایشنامههای غلامحسین ساعدی از این رئالیسم فاصله میگیرد؛ ازنظر فرم، به قالب رئالیسم جادویی میگراید و ازلحاظ مضمون، دنیای درون و پیرامون آدمهای اعماق را بازگو میکند. چخوف به سوژههایش نگاهی ابژکتیو دارد ولی ساعدی در آثارش بیطرف نیست و کشش عواطف او نسبت به آدمهای داستانهایش مشهود است. ولی بااینحال میتوانیم در تمام آثارش سوای قالب یا موضوع آنها، نگاه شفقتآمیزی را ببینیم که در آثار چخوف آن را مشاهده میکنیم. او در دنیای مسخره بیمعنایی که در آثارش خلق میکرد همچون چخوف با نگاهی شفقتآمیز به بیعملی انسانها و انعکاس نابهنجاریهای زندگی سیاسی، اجتماعی و فردی آنها میپرداخت و همواره از چخوف بهعنوان نویسندهای که موردعلاقه و تحت تأثیرش بوده نام میبرد.
یکی دیگر از ویژگیهای مهم آثار چخوف که از ویژگیهای سبکی او بشمار میآید عینی بودن نگاه نویسنده است. او در آثارش از رهگذر این نگاه عینی و بهدوراز سانتیمانتالیسم با سردی به بازگویی عادیترین روابط بشری میپردازد تا از این رهگذر مسخرگی و دردناک بودن همزمان آنها را روایت کند. این ویژگی چنان با سبک او درآمیخته و مهر او را بر خود زده است که منتقدان وقتی از سبک نویسندگانی چون منصور یاقوتی و مجید دانش آراسته نام میبرند، میگویند در قلمشان به خاطر بیطرفی در بیان حادثه نوعی گرایش چخوفی وجود دارد. سهراب شهید ثالت فرازهای مهم و طنز آلوده برخی از آثارش (مثلاً طبیعت بیجان) را تحت تأثیر همین مؤلفه ساخته است. خودش در مصاحبهای گفته: «چیزی که از چخوف یاد گرفتم و این را در نامهای به گورکی نوشته این است که وقتی نویسنده پشت میز مینشیند تا بنویسد باید سرد باشد، عین یخ؛ یعنی اینکه هیچ احساس ترحم برای چیزی که خلق میکند یا احساس عشق نداشته باشد و این را باید خواننده احساس کند؛ یعنی ابژکتیویته. عینی بودن را چخوف به تمام دنیا و نویسندههای دنیا یاد داده.» (دهباشی، ص ۴۰۷)
نویسنده دیگری که میتوان از زاویهی وارد ساختن عنصر عینیت چخوفی در داستان به او پرداخت، بهرام صادقی است. صادقی که پزشک بود و به آدمهای آثارش نگاهی پاتولوژیک و درد شناسانه داشت به عمیقترین لایههای ذهنی آدمهای داستانهایش (که از میان طبقه متوسط شهرنشین هستند) نقب میزند و از این راه به طنزی درونی، عمیق و آمیخته با فاجعه میرسد. به گفتهی غلامحسین ساعدی گریه و خنده را چنان ظریف به هم گره میزند که بهصورت پوزخندی جلوه کند. صادقی در مصاحبهای که در سهشنبه و چهارشنبه ۲۶ و ۲۷ خرداد ۱۳۴۹ با روزنامه آیندگان انجام داده در پاسخ به این سؤال که در طنزنویسی کدام نویسنده خارجی را میپسندد و تحت تأثیر کیست خود را بیشتر تحت تأثیر نویسندگان روس مانند چخوف، تولستوی، داستایوسکی، آندریف و گوگول میداند و از داستایوسکی بهعنوان اولین نویسندهای که روی او تأثیر گذاشته نام میبرد. سپس در پاسخ به این گفته که نوشتههایش را در تشابه با آثار چخوف قرار میدهند و در آن نگاهی چخوفی میبینند، میگوید که طنز نوشتههایش هیچ شباهتی به طنز چخوف نمیتواند داشته باشد و بیشتر به پیراندللو میماند تا چخوف. سپس اضافه میکند که چخوف به سرحد وسواس در کاوش روح نمیرسد که به نکات و زوایای تاریکی دست یابد و طنزش را بهسوی طنز سیاه بکشاند. به نظرم آنچه در آثار بهرام صادقی نظر منتقدان را جلب کرده تا رد پای نگاه چخوفی را در طنزهای او پیدا کنند نگاه عینی و سرد او در بازتاب دنیای درون و پیرامون آدمهایش است. صادقی از شخصیتهای آثار خود فاصله میگیرد و با نگاهی آمیخته با کنایه به آنها مینگرد و از این رهگذر بادید عمیق همراه با شفقتی تلخ به بیان عمق مصیبت زندگی میپردازد. او قادر به ترسیم دنیایی میشود که در آن هیچ مرکزیتی وجود ندارد که بشود گفت همهچیز حولوحوش آن میچرخد و تلاش شخصیتهایش همواره بیثمر میماند. صادقی درنهایت امید به آینده را از قهرمانانش دریغ میکند و از این زمان نگاه او از نگاه سرخوش، شفاف و زنده چخوف فاصله میگیرد و به پیراندللو و گوگول نزدیک میشود. واقعیت این است که دوره معاصر ایران با شکستهای پیدرپی همراه بوده و این امر بر زاویهی نگاه و مضامین آثار طنز ما نیز اثر گذاشته است. صادقی نویسندهی نسل شکست دهههای ۳۰ و ۴۰ است و در آثار او مثل بسیاری از آثار نویسندگان این نسل افق روشنی برای آینده وجود ندارد. بااینحال اگر مخاطب همچنان رد پای چخوف را در آثار او جستجو میکند به خاطر برخورداری طنزش از مؤلفههایی است که بهصورت ویژگیهای مشخص سبک چخوف درآمدهاند؛ نگاه عینی و سرد به سوژه و نیز برخورد شفقتآمیز و مهربانانه با آدمهای آثار علیرغم تمام کاستیهایشان و نیز چنانکه خواهیم دید، تشابه در فرم.
یکی از ویژگیهای آثار چخوف که بهروشنی میتوان رد پای آن را در آثار نویسندگان ایران معاصر ازجمله در آثار طنزنویسان دید، شکلبندی و فرم آثار اوست. ازلحاظ فرمی، آثار چخوف با شکستن قاعدهی آغاز نیشدار، میانهی دراماتیک و پایان شستهورفته عجین است و بر ایجاز و فشردگی، مونولوگ، طنزگویی، عمل غیرمستقیم، پایان بی اوج و آغاز بیمقدمه استوار است. این فرم موردتوجه بسیاری از طنزنویسان ایرانی قرارگرفته و در آثار آنها بهکاررفته است. در آثار احترامی از ابتدا تا انتها گریز از اطناب و استفاده بجا از بسیاری از عناصرگفتهشده میبینیم که به گفته خودش متأثر از نگاه چخوف است. (احترامی، ص ۱۷۰) در آثار بهرام صادقی نیز عناصر فرمی داستانهای چخوف دیده میشود. داستانهای طنز بهرام صادقی، بیمقدمه و غافلگیرانه شروع میشوند و با ایجازی هنرمندانه پیش میروند.
واقعیت این است که نویسندهها حداقل در ابتدای کار بر تجربیات نویسندگان پیش از خود تکیه میکنند و طنزنویسان ایرانی نیز در بازتاب عمق فاجعه طنزآمیز زندگی انسان معاصر، از نویسندگان پیش از خود بهره گرفتهاند. ازاینرو نقش چخوف در طنز معاصر و چهبسا ادبیات و هنر ایران انکار ناشدنی است. تا آنجا که برخی اکبر رادی یکی از مهمترین نمایشنامه نویسان معاصر را به علت وجود شباهتهایی در سبک و نگاه، «چخوف ایرانی» لقب دادند. خود او بارها از تأثیری که از چخوف در فرم و مضمون نمایشنامههایش گرفته بود سخن گفت. وی دربارهی این شباهت چنین مینویسد: «در بعضی از نمایشنامههای من سایهی دست هنرمندانهای دیده میشود، شاید یک رگهی روسی و این بیگمان سایهی دست چخوف است... اما اینکه چرا چخوف؟... نمیدانم. شاید به علت حالتهای دماغی مشترک، شاید به جهت مشابهت شرایط تاریخی و وضعیت جغرافیایی، باران و مه و جنگل و دریای دو اقلیم، شاید به دلیل انطباق دورههای انتقالی و تجانس رسم و رفتار شخصیتهای تیپیکال گیلانی و آن سمتهای کریمه و شاید به هر سه علت. درهرحال ارادی نبوده است»(طالبی، ۴۳۶). برخی صاحبنظران دربارهی تأثیرپذیری رادی از چخوف در خلق شخصیتهای نمایشنامههایش معتقدند: «در تمامی قصههای رادی بهخوبی تأثیر چخوف دیده میشود و حتی مضمون قصهها شبیه به همانهاست و شخصیتهایی که وجود دارند، کارمندان، روستاییان، اربابها، سلفخرها، طبقه متوسط و فقرا، کارگر مسلول و... مانند شخصیتهایی هستند که چخوف در آثارش به کار میگیرد.» (طالبی ۱۹۹).
همچنین سهراب شهید ثالث از تأثیرپذیری از چخوف چنین میگوید: «چخوف تنها معلمی بود که در زندگی و برای نشان دادن زندگی داشتم. من راهم را از او یاد گرفتم، بدون اینکه خودش بخواهد. چون موقعی که من این کار را کردم، چخوف آن زیر خوابیده بود.» (دهباشی، ص ۴۰۷) شاید در این میان حرف ورکر نویسنده فرانسوی درست باشد که گفته است: «بعد از چخوف هیچ نویسندهای در دنیا نیست که زیر بلیت چخوف نبوده باشد.»
منابع:
احترامی، منوچهر؛ هیچوقت رنگی نشدهام، کتاب طنز ۱، انتشارات سوره مهر،۱۳۸۴ .
جمالزاده، محمدعلی؛ باجسبیل (نوشتههای نمایشی جمالزاده)، ترجمهی بهروز محمودی بختیاری، نشر خاموش، ۱۳۹۶.
جمشیدی، اسماعیل؛ گوهرمراد و مرگ خودخواسته، انتشارات زرین، ۱۳۷۵
دهباشی، علی؛ یادنامهی سهراب شهید ثالث، انتشارات سخن، ۱۳۷۸.
شکروی، شادمان و افسانه صحتی؛ بررسی وجوه اشتراک و افتراق داستانهای کوتاه آنتوان چخوف و صادق هدایت، پژوهشنامه علوم انسانی، ش ۵۴، تابستان ۱۳۸۶.
طالبی، فرامرز؛ شناخت نامه اکبر رادی، نشر قطره، ۱۳۸۹.
فراشاهینژاد، یاسر و عاطفه جمالی؛ مقایسه عناصر روایی داستان عزیزم آنتوان چخوف با داستان انیس از سیمین دانشور، دو فصلنامه علمی پژوهشی نقد زبان و ادبیات فارسی، دوره ۶، شماره ۲(۱۳۹۳).
کریمی مطهر، جان الله؛ تأثیر آنتون چخوف بر ادبیات معاصر ایران، نشریه پژوهش دانشکده زبانهای خارجی دانشگاه تهران، شماره ۱۱، پاییز و زمستان ۱۳۸۰.
کریمی مطهر، جان الله؛ نگاهی به تأثیر متقابل ادبیات ایرانی و روسی، نشریه پژوهش دانشکده زبانهای خارجی دانشگاه تهران، شماره ۸، بهار و تابستان،۱۳۷۰.
میر عابدینی، حسن؛ صدسال داستاننویسی ایران، نشر چشمه، ۱۳۸۶.