اعتماد: اینکه
صاحب این قلم خطر میکند و ذیل نام مولانا چیزکی مینویسد بیش و پیش از هر چیز به
دست و پا زدن پشه لاغری ماند برای دیده شدن و به حساب آمدن در میان عقابهای
بلندپرواز کوهساران نظر و تفکر که عمر گرانمایه را به غور در اقیانوس مواج اندیشهها
و آثار جلالالدین بلخی صرف کردهاند و نظر و عملشان به کیمیای اندیشه مولانا زر
شده است. با این همه ارادت و ذوق و شوق به مولانا از سویی و توصیه بزرگان برای یافتن
همت عالی از سوی دیگر سبب شد که به این وادی خطر کند و خود را در شمار خریداران یوسف
جا بزند و به قدر عقل و فهم ناقص خود سطری چند بنگارد، گو اینکه به هر حال قلههایی
چون حافظ، مولانا، سعدی و فردوسی به همه انسانها تعلق دارند و همگان میتوانند با
ایشان همسخن شوند و اتفاقا یکی از دلایل بزرگی آنها از قضا همین است که هر کس به
قدر وسع خویش میتواند از رود خروشان معرفتشان به قدر تشنگی بچشد: آب کم جو تشنگی
آور به دست/ تا بجوشد آبت از بالا و پست.
اما پرسش اصلی این یادداشت آن است که مولانا با روزگار
ما چه نسبتی دارد؟ البته که پاسخ مستوفی و دقیق این پرسش را هم باز باید از همان
صاحبنظران پرسید برای نمونه استاد دکتر محمدعلی موحد روز گذشته در گفتار خواندنی
و شنیدنی و درخشانی که به مناسبت روز بزرگداشت مولانا نوشته به این پرسش پاسخی
داده که به رغم طولانی بودن، حقیقتا دریغم میآید که آن را به قلم خود ایشان نیاورم:
«جوان امروزی به چه جنبهها از مثنوی علاقهمند است؟ یا
به عبارت بهتر، جاذبه مثنوی برای انسان امروزی در چیست؟ آن جنبهها که انسان را به
تامل درباره خود فرا میخواند. آیا زندگی در همین خور و خواب و خشم و شهوت، شغب و جهل
و ظلمت خلاصه میشود یا نوری، معنایی، شوری، شوقی، امیدی و تسلایی در آن میتوان
جست؟ میتوان زندگی را دوست داشت و به آن دل بست و شکوه و شکوفایی و زیبایی و خیر
و صفایی، آرامی و ژرفایی در آن یافت؟ انسان با انسانهای دیگر و با جهان بیرون از
انسانها چه نسبتی دارد؟ مرگ چیست؟ این معمای سهمگین و ناگزیر. میشود هول و هراسی
را که خواه و ناخواه از اندیشه مرگ در جان ما میپیچد، تخفیف داد و حتی آن را به
امیدی و بشارتی مبدل ساخت؟ میتوان چشم به راه مرگ بود با شوق و تمنایی که کودک مکتبی
به فرا رسیدن روز آدینه و زندانی به فرا رسیدن روز آزادی خود دارد؟ میتوان
حتی در جستوجوی آن بود همانگونه که شاعر در جستوجوی قافیه است برای شعر خود؟ جستوجویی
که البته سخت است اما لذتبخش و معنیدار!(این تمثیلها برای مرگ از شمس تبریزی
است در مقالات/ ص۸۶) . آری،
این مایه تاملات است که مثنوی را برای انسان امروزی جذاب میکند؛ تامل در حدود
آزادی و اختیار آدمی تا کجا میتوان آزاد بود؟ انسان چیست و کیست؟ پرندهای بال و
پربسته در قفسی آهنین که هوس پرواز و احساس عجز محکومش کرده است به تحمل عذاب دایمی؟
یا میتوان در طبیعت انسان در جبلت و ذات او چیزی دیگر دید؟ دلبستگی شیفتهوار به
جنبههای مثبت و بیاعتنایی صبورانه در برابر جنبههای منفی، نگاه دایم به بالا و
پرهیز از توقف در پلههای نردبان؛ بیاعتنایی به خار راه و تمرکز به گلزار؛ اینهاست
نمونههایی از آنچه مولانا سعی دارد ما را بیاموزاند».
آنچه نگارنده با کمال خضوع و فروتنی به خود حق میدهد نه
در تکمیل یا توضیح بلکه صرفا ذیل نکات استاد موحد درباره مولانا بنویسد، تنها
اشارتی به ضرورت دو رویکرد تاریخی و انتقادی به میراث فکری بزرگانی چون مولاناست خوشبختانه
در سالهای اخیر به لطف تلاشهای پژوهشگران مبرزی چون استاد موحد، تصحیحهای قابل
اتکا و موثقی از آثار مولانا به ویژه مثنوی معنوی فراهم آمده در نتیجه امکان
آن فراهم است که فراتر از کوششهای ارجمند نسخهشناسانه، متعاطیان حقیقت به پژوهشهای
انتقادی نسبت به مولانا و آثارش بپردازند چنانکه برخی محققان جوان در سالهای اخیر
آثاری از این دست نگاشتهاند. نکته دیگر ضرورت پژوهشهای مفصل تاریخی با روشها و
رویکردهای تاریخنگارانه جدید به زندگی و آثار مولاناست، کارهایی که نشان بدهد، فراسوی
افسانهها و قصههای مرسوم و رایج به راستی مولانا در چه بستر سیاسی و اقتصادی و
فرهنگی و اجتماعی زندگی کرده و امکانها و موانعی که به ظهور و بروز نابغهای چون
او منجر شد. به نظر نگارنده در کنار دستاوردهایی که استاد موحد در یادداشت مذکور
به عنوان نورهان مولانا برای جوان و بلکه انسان امروزی برشمردهاند، دو رویکرد فوق
به او و آثارش، نکات بسیاری را در زمینه شناخت تبار فکری و فرهنگی ما روشن میکنند
و فراتر از آن بر جایگاهی که امروز و اینجا بر آن ایستادهایم، روشنایی میاندازند.
اندیشه و زبان مولانا خواسته یا ناخواسته در تار و پود ذهن و ضمیر ما تنیده و بدون
شناخت عمیق و انتقادی آن نمیتوانیم دریابیم کیستیم و از کجا آمدهایم و ره
به کدام سو میسپاریم. از قضا این نکتهای است که استاد موحد نیز در یادداشت
مذکور به درستی و زیبایی بر آن انگشت تاکید گذاشته، آنجا که از اهمیت فراتر رفتن
از سیطره تفسیر ابنعربی سخن به میان آورده و بر ضرورت خوانشهای نو تاکید میکند،
کوششی که تنها با ایستادن بر شانه غولهایی چون نیکلسون، فروزانفر، گلپینارلی، زرینکوب،
شفیعیکدکنی و خود موحد امکانپذیر است.