شرق: غزاله علیزاده در چند اثرش به تغییر و تحولات ناشی از انقلاب پرداخته و تحولات درونی آدمهای داستانهایش را در پیوند با تحولات بیرونی نشان داده است. علیزاده داستاننویسی را از اوایل دهه چهل شمسی با چاپ داستانهایش در نشریات آغاز کرد و «سفر ناگذشتنی» اولین مجموعهداستان او بود که پیش از انقلاب منتشر شد.
«خانه ادریسیها» که به تازگی چاپ تازهای از آن منتشر شده، رمانی دو جلدی است که پس از مرگ علیزاده جایزه بیستسال داستاننویسی را به دست آورد. علیزاده در این رمان به تغییر و تحولاتی که در روند انقلاب شکل میگیرد پرداخته است. او سالها پیش در گفتوگویی با مجله «گردون» درباره جهانبینی و نگاه آرمانخواهانهاش گفته بود: «دوازده، سیزده ساله بودم، دنیا را نمیشناختم. کی دنیا را میشناسد؟ این توده بیشکل مدام در حال تغییر را که دور خودش میپیچد و از یک تاریکی میرود به طرف تاریکی دیگر. در این فاصله، ما بیش و کم رؤیا میبافتیم، فکر میکردیم میشود سرشت انسان را عوض کرد، آن مایه حیرتانگیز از حیوانیت در خود و دیگران را. ما نسلی بودیم آرمانخواه. به رستگاری اعتقاد داشتیم. هیچ تأسفی ندارم. از نگاه خالی نوجوانان فارغ از کابوس و رؤیا، حیرت میکنم. تا این درجه وابستگی به مادیت، اگر هم نشانه عقل معیشت باشد، باز حاکی از زوال است. ما واژههای مقدس داشتیم: آزادی، وطن، عدالت، فرهنگ، زیبایی و تجلی. تکان هر برگ بر شاخه، معنای نهفتهای داشت... اغلب دراز میکشیدم روی چمن مرطوب و خیره میشدم به آسمان. پارههای ابر گذر میکردند و با اشتیاق و حیرت نوجوانی بیقرار میدمیدم به آسمان. در گلخانه مینشستم، بیوقفه کتاب میخواندم. نویسندگان و شاعران بزرگ را تا حد تقدیس میستودم. از جهان روزمرگی، تقدیس گریخته است و این بحران جنبه بومی ندارد. پشت مرزها هم تقدیس و آرمانگرایی به انسان پشت کرده و شهرت فصلی، جنسیت و پول گریزنده، اقیانوسهای عظیم را در حد حوضچههای تنگ فروکاسته است».
«خانه ادریسیها» حکایت خانهای در عشقآباد است. این رمان دوجلدی، روایتی است از دو طبقه که انقلاب فاصله میان آنها را از میان برده است. انقلاب البته نه فقط مناسبات بیرونی را دگرکون کرده بلکه باعث تحول درونی آدمها هم شده است.
در این رمان خانم ادریسی که اشرافزادهای پیر است با دختر و نوه پسری و خدمتکارش در عمارتی قدیمی زندگی میکنند. دختر خانم ادریسی، لقا، ایرادگیر و ضدمرد است و اغلب اوقاتش را با نواختن پیانو میگذراند. نوه پسری خانم ادریسی که وهاب نام دارد، سی سال دارد و در انگلستان درس خوانده و بیشتر وقت خود را با خواندن کتابهای تاریخی میگذراند. او دلبسته خاطرات عمهاش رحیلا است که در ابتدای جوانی درگذشته و اتاقش همانطور دستنخورده باقی مانده است. ماجرا اما با ورود انقلابیونی که حکومت قبلی را سرنگون کردهاند آغاز میشود. حضور آنها در خانه خانم ادریسی سرآغاز بحرانی است که خانه را دربرمیگیرد: «بروز آشفتگی در هیچ خانهای ناگهانی نیست؛ بین شکاف چوبها، تای ملافهها، درز دریچهها و چین پردهها غبار نرمی مینشیند، به انتظار بادی که از دری گشوده به خانه راه بیابد و اجزای پراکندگی را از کمینگاه آزاد کند. در خانه ادریسیها زندگی به روال همیشه بود. ساعت دیواری، با قاب کندهکاری و تارک پوشیده از نقش پرندهها و گلها، کار خراطهای بخارا، ده ضربه نواخت». همهچیز در این خانه طبق نظم همیشگی است تا اینکه آشفتگی بیرونی نظم درونی خانه را از بین میبرد و نیروهای انقلابی به این خانه وارد میشوند. در میان انقلابیها مرد پیری با نام قباد حضور دارد که در جنگ با حکومت قبلی پایش را از دست داده است. او سالها پیش از خانم ادریسی خواستگاری کرده و وقتی از ازدواج با او ناامید شده، به کوه و جنگل رفته و حالا دوباره بازگشته است.
در «خانه ادریسیها» تصویری از یک دوران به دست داده شده و این ویژگی در اثر دیگر علیزاده، «شبهای تهران» هم وجود دارد. با برهمخوردن نظم سابق، خانه ادریسیها دیگر جای خوشگذرانی و آرامش ساکنانش نیست و بدل به مدل یا نمونه کوچکی شده از آنچه در بیرون از خانه در جریان است. حضور تازهواردها در خانه آنجا را به فضایی بدل کرده که رخوت و سکون ادریسیها را درهم شکسته و تصویری از شکافی که میان نیروهای انقلابی درگرفته نیز به دست داده میشود. روایت همچنین تصویری از اشرافیت رو به زوال هم هست و تأکید اصلی بر شرایط و موقعیتی است که آدمها در آن قرار دارند. این اشرافیت به گونهای دیگر در «شبهای تهران» هم دیده میشود.
غزاله علیزاده در یکی دیگر از داستانهایش نیز به تغییر و تحولت ناشی از انقلاب توجه کرده است. او در رمانی کوتاه با عنوان «دو منظره»، که در اسفند 1358 نوشته شده، با «دیدگاهی عرفانی» به ستایش نیروهای تغییردهنده انقلاب میپردازد. حسن میرعابدینی در کتاب «صد سال داستاننویسی ایران» این رمان را اثری روانشناسانه مینامد و میگوید علیزاده در این داستان نشان میدهد که حتی آرامترین و سعادتمندترین خانوادهها نیز وقتی به تعمق در آنها بنگریم بحرانی فرساینده را سپری میکنند و نمیتوانند به آرامش و ثبات دلخواهشان برسند. در این رمان خوشبختی خانواده «عاطفی» زبانزد است اما واقعا معلوم نیست که آیا آدمهای این خانواده کارمندی احساس خوشبختی میکنند یا نه.
نقطهای که تأکید اصلی روایت بر آن قرار دارد پدر این خانواده، مهدی عاطفی است که دچار سرگشتگی است و وصف دقیق جزئیات و ساختن فضایی ملالآور وضعیت او را بهتر نمایان میکند. در روایت رمان با سیر خطی زندگی او از کودکی به بعد روبهرو هستیم: «گذرانی بیحاصل در شهرستانی دورافتاده با آرزوهایی فروخفته در سایه ابهت پدر. وقتی در شهری بزرگتر به دانشگاه میرود همچنان ترسو و منزوی باقی میماند. در گذر سنگین و یکنواخت زمان، تاریخ در پسزمینهها حضور دارد». برای مثال در جایی از رمان به کودتای 28 مرداد توجه شده و اینچنین وصف شده است: «فضای تار عصر تموز از بوی باروت سنگین شده بود، و سراسر شهر از لرزهای خاموش و سرخ، شبیه جانسپاری پرندگان مرتعش بود». زندگی مهدی عاطفی یکنواخت است تا اینکه عشق تغییری در آن پدید میآورد. او با طلیعه ازدواج میکند و دختر در همان آغاز زندگی از عشق قدیمیاش صحبت میکند. عشقی قدیمی به جوانی به نام بهمن که احتمالا دیگر در اروپا زندگی میکند. «مهدی که همواره دچار پندار کمارزشی و بیلیاقتی خود بوده است، میکوشد در سایه حضور ناپیدای بهمن هویتی تازه بیابد. بهمن تنها نقطه رنگین زندگی سربی زن و شوهر میشود. به نیروی تخیل دامنه خاطرات کوتاهمدت زن از بهمن را میگسترانند و در همهچیز میکوشند پسندِ بهمن را در نظر بگیرند».
این روال ادامه دارد تا دخترشان مریم به دنیا میآید. پس از آن زن به زندگی واقعی بازمیگردد اما مرد همچنان درگیر رؤیای بهمن است و «هویت خود را منوط به وجودداشتن او میپندارد». آنچه باعث تغییر واقعی زندگی میشود، نیروی انقلاب است: «جریان انقلاب، تغییردهنده است. کارمند پیر و بیمار که عمری در فضایی تهی آونگان بوده است، به مردم میپیوندد: بخشی مهم از عمر او با سکوت و عزلت و ترس هدر شده بود. اما اکنون بر لبههای فضا، دوباره آن نفس مبارک را به جا میآورد... وحشتها، آرزوها و دلبستگیهای زندگانی دراز او بیرنگ و دور مینمود. گویی به شخص دیگری تعلق داشت. همه دستاویزهای گذشته، عشق طلیعه، بیباکی بهمن و... در قیاس با حالت روحی او بیجاذبه مینمود. همراه جوانان در تظاهرات شرکت میکند: در آن لحظات با چهرهای مصمم و مطمئن و سری سرفراز قدم برمیداشت: برای اولینبار آنچه را که سالها در دیگران میجست اکنون در خود پیدا میکرد. او که حیاتی مبتذل داشته است، ناگهان به خود میآید و انقلاب، چون تجربهای عرفانی، او را دگرگون میکند».
علیزاده در بسیاری از داستانهایش به حوادث زمانهاش پرداخته و از منظر خود به روایت آن پرداخته است. میرعابدینی درباره نثر علیزاده در داستانهایش نوشته:
«در داستانهای علیزاده به همه چیز از ورای تخیلی مهآلود نگاه میشود. پیوندهای نامتعارف بین اشیا، حوادث و آدمها از هم میپاشد تا از طریق پیوندی تازه، جهانی شگرف آفریده شود. برای آفریدن چنین جهانی، نویسنده زبانی شاعرانه و مبهم را به کار میگیرد؛ زبانی که برای نمودن درون نامتعارف قهرمان داستان، با زبان متداول متفاوت باشد. هر داستاننویس مدرنیست برخورد خاصی با زبان دارد. خصوصیات نثر علیزاده، سرهگرایی او است. او نویسندهای وصاف است که توالی صفتها، قیدها و اضافههای پیاپی را با رنگی از شعر رمانتیک و لغاتی برگرفته از فارسی سره، در پی هم میآورد تا اشتیاق خود را به گذشته بنمایاند».