من رمان خوان حرفه ای نیستم اما دخترم
هست. عباس را شاید به خاطر اینکه در برابر سوالات دخترم خیلی بیجواب نباشم،
خواندم. غالبا شبها میخواندم. یک چیزی در نوشتههای این مرد بود که نمیدانم
چیست. مثل آب که مشت می کنی و از لای انگشتانت میریزد، آن چیز مبهم از کشف
شدن فرار میکرد. آب استعاره خوبی است که الان به ذهنم رسید، آن چیز، آن چیز
فرّارِ کرّار دست نایافتنی همانقدر بی رنگ و بو و در عین حال زلال است که آب. تن
به کشف و زبان نمی دهد. یاد بیتی از حافظ افتادم:
شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو
ابرو نمود و جلوه گری کرد و رخ ببست
اصلا گویا رمز و راز ماندگاری آثار هنری در همان چیزی
است که به قول عرفا «یدرک و
لایوصف» است. یادم آمد که حافظ هم آنگاه که در برابر شکوه زیبایی قرار گرفته
و می خواهد آن را به وصف درآورد، عاجز از بیان، دست به دامان ضمیر اشاره
مبهم «آن» می شود:
شاهد ان نیست که مویی و میانی دارد
بنده طلعت آن باش که «آنی» دارد
این «آن»
همان عنصری است که تن به بیان نمیدهد و در نوشتههای عباس همین را می بینم که هم
همه چیز است و هم هیچ نیست، آدم را به دنبال خودش می کشاند، یک دفعه در کش و قوس
صفحات رمان، به خودت نگاه می کنی و می بینی بغضت گرفته یا ضمن خواندن خنده بر
لبانت می نشیند. آنطور که اگر کسی از دور نگاهت کند، خیال می کند دیوانه شدهای.
بعد خودت به خودت نگاه می کنی و می گویی قصه است عزیز! چرا گریه می کنی؟ و متحیر
می مانی از جهان هنر و رمز و رازهایش. من رمانخوان حرفهای نیستم فقط حسی
را با شما در میان گذاشتم که از خواندن رمانهای عباس به من دست می داد اما در این
مورد مطمئن هستم که هر وقت هنرمندی می میرد، هستی غمگین می شود. گویا باید با
الهام گیری از کلام بزرگانمان بگوییم هر گاه هنرمندی می میرد، «ثلم فی
العالم ثلمه لایسدّها شیء الی یوم القیامه». رمان ژانر عظیمی است. رمان نویس در
«جهان اثرش» دست به آفرینش میزند، زمینی و آسمانی و کوه و در و دشتی و شهری
و انسانی میآفریند خاص خودش. گویا او هم می خواهد مثل خالق متعال که
«کل یوم فی شأن است»، دست به آفرینش جهانهای متعدد ممکن بزند. یا خالق تصمیم گرفته
جهانهای موازی جهان بیرونی بیافریند منتها با واسطه اشرف مخلوقاتش.
لحظه خلق رمان، مثل دیگر آثار هنری، لحظه محو شدن مرزهای
قراردادی و ذهنی میان ماده و معنا، غیب و شهود و لحظه به وحدت رسیدن انسان و
خداست. لحظه کار مشترک خالق و مخلوق برای آفرینش جهانهای ممکن. میخواستم درباره
عباس بنویسم که از اینجاها سر در آوردم.