آرمان: «هیاهوی زمان» آخرین اثر جولین بارنز نمونهای از ادبیات هیبریدی است؛ زندگینامه دیمیتری شوستاکوویچ موسیقیدان برجسته روس و نابغه پرآوازه قرن بیستم که با مقداری خیالپردازی در تاریخ و بیوگرافی، دراماتیزه شده و به بررسی اثرات تحمیل منطق ایدئولوژیک بر هنر و هنرمند در حکومتهای توتالیتر میپردازد. رابطه هنر و ایدئولوژی همواره از موضوعات چالشبرانگیز و مناقشهآمیز بین سیاستمداران و هنرمندان و نویسندگان و شاعران بوده است. از اینرو در طول تاریخ تضادی آشتیناپذیر میان آفرینشهای هنری و الگوهای آمرانه ایدئولوژیک برای تعیین هنجارها وجود داشته است؛ کشور شوراها خصوصاً در دوران استالین از مصادق بارز این دخل و تصرفهاست؛ جاییکه مضامین جذاب تبلیغات سیاسی برای رسیدن به آرمانشهر سوسیالیستی، تبدیل به ابزارهای حکومتی میشد تا از طریق نفوذ در باورها منجر به تغییرات رفتاری همسو با سیستم شوند. در «هیاهوی زمان»، بارنز با دیدی به شدت انتقادی، زندگی هنرمندی شاخص را دستمایه قرار داده تا به توصیف دیستوپیای استالینی بپردازد؛ پادآرمانشهری تکافتاده و «آتلانتیسی واژگونه».
دیمیتری شوستاکوویچ چه در زمان حیات و چه پس از مرگ، بهعنوان یکی از بزرگترین آهنگسازان قرن بیست مطرح بوده، گرچه موفق به دریافت پنج جایزه استالین شد، اما رابطه تاریک و پیچیدهاش با استالین و حزب کمونیست، مملو از ممنوعیتها و محدودیتهاست. او برای حفظ بقا مجبور به سازشی حقارتآمیز میشود. تسلیمی که روح زندگی شخصی و هنریاش را تا واپسین لحظات عمر مخدوش میکند. موسیقی او تحتتاثیر پروکوفیف، مالر و استراوینسکی است و در سبک ترکیبی ازهارمونی نئوکلاسیک و پسترمانتیسیسم آهنگسازی کرده. از آثار معروف او سمفونی شماره دو «به اکتبر» به مناسبت دهمین سالگرد انقلاب و نیز سمفونی شماره هفت «لنینگراد» با تم میهنپرستی در جنگ جهانی دوم است، و از ساختههای بیشترشنیدهشدهاش والس شماره دو در فیلم «چشمان کاملابسته» استنلی کوبریک است. آغاز ماجراهای تلخ برمیگردد به اجرای یکی از آثار برجستهاش به نام اپرای «لیدی مکبث ناحیه متزنسک» که قبلاً بارها در لنینگراد و مسکو و با موفقیت به روی صحنه رفته بود، اما در ژانویه ۱۹۳۶ پس از اجرا در حضور استالین و اعضای حزب با واکنش شدید و غیرقابل انتظاری مواجه شد. هم متن و هم موسیقی مدرن اپرا خشم قدرت را به شدت برانگیخت. روز بعد نقدی جنجالی در روزنامه «پراودا» ارگان رسمی حزب کمونیست به چاپ رسید با تیتر «هیاهو به جای موسیقی» و رسماً پیکانهای اتهام به سوی او نشانه رفت. این مقاله شخصاً توسط استالین یا یکی از دستیارانش نوشته شده بود: «مقاله آنقدر غلط دستوری داشت که معلوم بود به قلم کسی نوشته شده که هرگز نمیشود غلطهایش را گرفت.»
شوستاکوویچ متهم شد که به جای «بازتاب احساسات خلق قهرمان شوروی» هنر خود را در خدمت «دشمن طبقاتی» قرار داده. روزنامه پراودا که تنها چندماه پیش خبر از اجرای درخشان همین اثر در سالن اپرای متروپولیتن آمریکا داده بود حالا مینوشت: «اپرا بیرون از اتحاد جماهیر شوروی موفق بوده، تنها و تنها بدین خاطر که اثری غیرسیاسی و سردرگم است و با آن موسیقی بیقرار و نژندش، سلیقه منحرف بورژوازی را قلقلک میدهد.» بهاینترتیب نابغه جوان با چنان شدتی مورد اتهام فرمالیسم منحط بورژوایی قرار گرفت که چندین سال آثار او ممنوعالاجرا شدند. از دیدگاه سانسورچیها، هنرمند در نظام یا همسو با اهداف متعالی سیستم است (به عبارتی ترسخورده اما زنده) یا اساساً فاقد حیات. این تخریبها جنبه انفرادی نداشت و جز او گریبان بسیاری از هنرمندان و نویسندگان را گرفت. تعداد تبعیدشدگان یا کشتهشدگان در جامعه هنری و ادبی به قدری زیاد بود که عدهای از جمله شوستاکویچ را مجبور به سازش و همراهی با گرایشات ایدئولوژیکی و پارانویای حکومت کرد. به همین سبب است که زندگی و کارنامه هنری این موسیقیدان ماهیتی دوگانه یافت. بخشی پنهان، در نقش آهنگسازی آوانگارد و جسور و صاحب ایده، و بخشی آشکار، به شکل هنرمندی کامفورمیست با آثاری عامهپسند و تابع فرهنگ جمعباورانه پرولتری.
البته که در سالهای ابتدایی پس از اکتبر ۱۹۱۷ زمانی که موج نوگرا و رهاییبخش انقلاب به آثار هنری تزریق شد، بالندگی و شکوفایی در پی داشت، اما در دوره دوم پس از به قدرترسیدن استالین رو به افول گذاشت. نوبت به ارتودکس جدیدی رسیده بود که مانع ظهور ایدههای نوگرا میشد، آفرینش آزاد جای خود را به قواعد تحمیلی داد و سیاستگذاری موسیقی هنرمندان شوروی را به سمت ملودیهای ساده روستایی و آواهای مردمی و فولکلوریک سوق داد. از نظر اتحادیه آهنگسازان فدراسیون شوروی، هر اثری جز این برچسب مسامحه و دشمنی با خلق میخورد.
سه سال پس از مرگ استالین در بیستمین کنگره حزب کمونیست، در سال ۱۹۵۶، خروشچوف به «کیش شخصیت» شکلگرفته حول استالین میتازد و آن را انحراف آشکار از دمکراسی حزبی معرفی میکند، نوعی سیاست عقیم برای پوشش کمبودها و معکوس جلوهدادن واقعیات. همچنین به مکتوبی از لنین در سال ۱۹۲۲ اشاره میکند که گویای نگرانی وی از به قدرترسیدن استالین است: «پس از در اختیارگرفتن مقام دبیر کلی، رفیق استالین قدرت بیاندازهای در اختیار گرفته و من مطمئن نیستم او همواره بتواند از این قدرت با مراقبت کافی استفاده کند. پیشنهاد میکنم رفقا در پی روشی برای حذف استالین از این مقام باشند و کسی را انتخاب کنند که در درجه اول در یک ویژگی با او متفاوت باشد؛ مهربانتر، وفادارتر با مداراگری بیشتر.» (از متن سخنرانی) حالا زمانی رسیده که حکومت متوجه اشتباهات خود شده و درصدد دلجویی است، اما شوستاکوویچ دیگر نزدیک به خط پایان است. تمام صداقت و فضیلتش را پای برائتنامهای قربانی کرده، حتی تا پای خیانت و امضای اتهامنامه بزرگانی همانند چخوف پیش رفته و فاصله اندک زندگی و مرگ را پشت نقابی حقیرانه سپری نموده است. گویا حضورش به مثابه خطا بود، فرمالیستی با فردگرایی تباهگرانه که سریعاً در نظامنامه استالینی تصحیح شد و حریم فکرش، شرافتش، عزتنفس و حتی کلاویههای پیانو و نتهایش بارها در معرض هتک حرمت قرار گرفت: «شرافت... اگر از دست رفت دیگر بازیافتنی نیست.» حزب حالا به «خودانتقادی سازنده» روی میآورد و قصد احیای قربانیان «کیش شخصیت» را دارد. اما این بازی هم هدفمند است، از او میخواهند ریاست اتحادیه آهنگسازان فدراسیون روسیه را بپذیرد و «خب البته که نمیشود رئیس اتحادیه عضو حزب نباشد!» زیرسنگینی بار این ضربه مهلک و با مرگ اخلاقی که دچارش شده بود او دیگر رسماً موجودیتی خاتمهیافته به حساب میآمد. اگرچه با نخبگان سیاسی کشور بپرد و همچنان مشهورترین آهنگساز روسیه باشد و پراودا با ژست پارسامآبانه خود بنویسد اپرای او به ناحق بدنام شده است. «اینک او درگیر خلائی است که تنها با مرگ پُر میشود... زندهها را همیشه میتوان به سطح پایینتری کشید، مردهها را نه.»
مرگ، موسیقیاش را رهایی خواهد بخشید و از بند زندگی و سرشکستگی او آزاد خواهد کرد. موسیقی که هرگز با همهمه و کلام لکهدار نشد. اقتدار ذاتی هنری که گوشهای ناشی حکومت، هرگز استهزای کنایهآمیزش را نشنید و به حس ظفرمندانه تحمیل بسنده کرد. او تمام شجاعتش را به پای موسیقیاش ریخت به قیمت زندگی که سراسر مُهر سازش خورد. «چه چیزی میتوانست با هیاهوی زمان پنجه درافکند؟ تنها و تنها موسیقی درون که بعضی به موسیقی واقعی تبدیلش میکنند، موسیقی که پس از دههها، اگر آنقدر نیرومند و ناب و حقیقی باشد که بلندتر از هیاهوی زمان به گوش برسد، به نجوای تاریخ بدل خواهد شد.»