سبحه و زنار، کتابی است در دو فصل، شامل مجموعه داستانها و مجموعه شعرهای پروفسور سیده بلقیس فاطمهحسینی، که نشر مدحت در ۲۰۸ صفحه منتشر کرده است.
در بخش داستانها سیزده داستان آمده که عنوانشان به شرح زیر است: سبحه و زنار، پرورش جان، درد دل، حجلهی عشق ببندید فرودی آمد، چرا امروز خوابیدی؟، دیوی که مسخر شد، قطرههای اشک، عروسک مریم، کچرا، عصاره، امید، اشک یتیم، هنوز در خوابیم. داستانها از صفحهی نه تا 114 چاپ شده و شعرها از صفحهی ۱۱۶ تا ۲۰۸.
اکنون بخشی از داستان قطرههای اشک: «من برفم، باصفا و شفاف، لطیف و پاک، طراوتبخش. این منم که آلودگیها را از بین میبرم. درختهای عریان و استخوانی را زیر لحاف خود پنهان میکنم و با حرارت قلبی و سوزهای درونی، جوانهها را پرورش میدهم تا شکوفهها در آغوش من از صدمات باد سرد زمستانی در امان باشند. ولی بیعاطفهها مرا نمیشناسند. من آه سرد مهجوران، بخار تفتیدهجگران، فریاد دل دردمندان، نالههای پرسوز عاشقان، آرزوی مادران پیر و دعای پدران سفیدموی، اول سر به آسمان میکشم و بعد از حضور در آستان الهی به زمین برمیگردم و تمام زنگارها را میزدایم. ولی آنان که در دل به دنیا بستهاند، با من دوست نیستند؛ نمیخواهند من باشم؛ اما چه کنم مجبور هستم؛ نمیتوانم این زخمها و دملهای زمین را تحمل کنم. من از بلندای آسمان و از جایگاه فرشتگان به زمین آمدهام تا بر زخمهای کهنه مرهم نهم. اگر کسی باشد که به من خوشامد گوید، آن چهرهی نازنین کودکی است که با شادابی دست به طرف من بلند میکند و مرا در آغوش میگیرد، با من بازی میکند، تا آنجا که پدر و مادر خود را هم فراموش میکنم (ص ۵۹ - ۶۰).
اما دو شعر کوتاه از این دفتر:
«شکایت»
شکایت کرد
چرا دیر آمدی
نمیدانست آن رخنهگر ایمان
که چشمم فرش راهش بود
پس از گذشتنش جمع کردم و آمدم
دیر شد...؟
«غزل»
خال لبت باعث سرشاری بود
بیمهریت سامان بربادی
گشتم در تلاش کف پایت
سایه را دیدم و مشتم بستم
باز کردم به زودی
سایه نبود
من بودم
با نوشتههای نافهموم.