ایران: «گنجنامه» یا داستانهای گنج نمکی مجموعه سه داستان از
ویلیام فاکنر یکی از برجستهترین نویسندگان قرن بیستم امریکا با برگردان احمد اخوت
هفته گذشته از سوی نشر افق منتشر شد. فاکنر را در ایران بیشتر با شاهکارش «خشم و هیاهو»
میشناسند، اما فاکنر آثار طراز اول دیگری هم دارد، رمانهایی چون گور بهگور،
آبشالوم، آبشالوم که برخی از آنها هنوز به فارسی منتشر نشدهاند. احمد اخوت در این
کتاب علاوه بر ترجمه سه داستان از فاکنر پیوستهایی نیز ضمیمه کتاب کرده که در
شناخت ابعاد تازه از جهان داستانی فاکنر راهگشاست. احمد اخوت متولد ۱۳۲۰ اصفهان، بهعنوان نویسنده، مترجم و منتقد
دارای مدرک دکترای زبان شناسی و نشانه شناسی است. از یاران حلقه ادبی جنگ اصفهان
بود و عضو شورای نویسندگان فصلنامه زنده رود. آثار مختلفی اعم از تألیف وترجمه هم
در حوزه نشانهشناسی، هم در حوزه ادبیات داستانی در کارنامهاش دیده میشود. از
تأملاتی درباره نشانه شناسی، نشانهشناسی مطایبه، دوبدن شاه، تا برادران جمالزاده،
من و دیگری، پروست و من، من و برشت، مستعارنویسی و شبه ترجمه...
آقای اخوت، این سؤال پیش میآید که چرا بخش اعظم آثارتان
ترجمه وتألیف است؟ آیا برای نوشتن دنبال سوژه میگردید و پساز آن پیرامون سوژه
تحقیق میکنید و آثار مرتبط را گردآوری میکنید؟ یا سوژهاز قبل دارید و...
آنچه من اعتقاد دارم، همین شیوه ترجمه- تألیف است. اینکه
شما متنی را از جایی پیدا کنید و به فارسی برگردانید و بعد پیوستی برای آن بنویسید
و ارزش و جایگاه نویسندهاش و آن متن را تبیین و تشریح کنید. و در واقع شناخت عمیقتر
و گستردهتری به خواننده بدهید. مثلاً در همین کتاب «گنجنامه» داستان عمه مولی
به شکل سه قطعه در یک داستان فاکنر به اسم موسی نازل شو پراکنده بود. متن «عمه
مولی» را که مستقلاً ترجمه کردم. از دل آن داستان بلند آتش و اجاق استخراج کردم به
نظرم آمد که همه آن سه قطعه که پشت سر هم هست، جای آنها را تغییر دادم و به صورت
منطقی کنار هم گذاشتم. یک مقدمهای هم برایش نوشتم که این قطعات کجا بودند و چطور
شدند. در حقیقت بیشتر داستان خود عمه مولی برایم مطرح بوده است. به عبارتی دیگر در
عین وفاداری بهکار نویسنده دیدگاه خودم را بهعنوان مترجم در این جا نشان میدهم،
در حقیقت میشود گفت مترجم- مؤلف. یعنی من هیچ وقت سراغ متنی نمیروم که از صفحات نخست
تا پایان یک کتاب را بدون اینکه چگونگی پیوند خودم را با آن متن بیان کنم، به
فارسی برگردانم. ترجمه صرف، یک کار مکانیکی است. هرچند آن هم یک نوع کار است که
شما یک متن را تهیه و ترجمه کنید و قراردادی هم با یک ناشر امضا کنید و ترجمهتان
هم یک متن دقیق و عمیق و امین و درست باشد و آن را تحویل بدهید. اینکار هم جایگاه
و ارزش خودش را دارد. اما از دید خودم، در ترجمه یک اثر، اثر انگشت و ردپای مترجم
هم باید دیده شود.
چرا فکر میکنید «عمه مولی و همسر گنج یابش» در رمان و
داستان بلند دیده نمیشوند و اینکه شما متن سالم را جراحی میکنید و چند قطعه را
به هم پیوند میزنید و متن تازهای ارائه میدهید، دیده میشود؟
آن داستان بلند ارتباط چندانی با گنج و گنجیابی و
عمه مولی و همسرش ندارد. یک چیز فرعی است که در خدمت یک موضوع دیگر است. داستان
عمه مولی در مجموعه «موسی نازل شو» به صورت پراکنده آمده بود. در واقع فاکنر این
را در جوف داستان بلندتری (عمدتاً داستان آتش و اجاق) آورده بود. من این بخش را از
بقیه جدا کردم، کنار هم گذاشتم و از مجموعشان داستان عمه مولی درآمد.
در واقع خرده روایتی در خدمت روایت کلان است؟
دقیقاً همین گونه است، آن داستان بلند ترجمه شده و
دستاوردهای خودش را دارد، اما آن قطعه در اینجا در خدمت یک موضوع دیگر که با مضمون
این قطعه هماهنگی دارد، قرار گرفته است. یعنی در قضیه گنج و گنجیابی و آن تب گنجیابی
که بهجان افرادی افتاده بود که بهدنبال این کار میرفتند.
وقتی یک متن، یک خرده روایت از دل یک رمان بیرون کشیده
میشود و در خدمت یک مفهوم و معنای دیگر قرار میگیرد. آیا همه عناصر و مؤلفههای
یک داستان کوتاه را در خودش دارد؟
از این خرده روایتها فاکنر خیلی زیاد دارد، منتها من
نخستین بار است که این یکی (عمه مولی) را در این مجموعه آوردم، یعنی به نظرم میآید
که این کاملاً آن تمامیت یک داستان کوتاه را دارد و گرنه نمیآوردم، در جاهای دیگر
هم هست. ولی موضوع گنج و گنجیابی نمونه جالب است. در مجموع رمان «تسخیرناپذیر» هم
یکی، دو قطعه در مورد گنج و گنجیابی هست، منتها من سراغ آنها اصلاً نرفتم. چرا؟
برای اینکه نمیتوانستم آنها را از دل آن رمان بیرون بکشم، چون هیچ تمامیتی نداشت.
داستان کاملی نبود، ولی در این کتاب، با آن توضیحاتی که در ابتدای داستان داده شد
که اصلاً سر و کله عمه مولی چگونه پیدا شد و نخستین بار کجا در ایوکناپاتافا آمد و
معلوم نیست از کجا در سن چهارده سالگی پیدا شد؟ این را با آن توضیحی که در مقدمه
داده شده، تمامیت خودش را حالا دارد. ولی آن قطعاتی که در وسط یک رمان بوده و به
اسم خرده روایت میشناسیم، به خودم اجازه نمیدهم که با آنها چنین کاری بکنم.
لوکاس بوشام و همسرش به اعتقاد شما همتایانی در واقعیت
داشتند، این اطلاعات را از کجا بهدست میآورید؟ یا بحثی درباره آثار منتشر نشده
فاکنر مطرح کردهاید. در جامعه امروز در حالی که هر نویسنده تازه کاری میتواند آثارش
را منتشر کند، که میکند، چگونه فاکنر با آن اشتهار جهانی هنوز آثار منتشر نشده
دارد؟
واقعیت این است که فاکنر دیگر آثار منتشر نشده ندارد.
تاجایی که من اطلاع دارم. زندگینامه فاکنر که بیش از دو هزار صفحه است و کتاب خیلی
راهگشا در شناخت فاکنر و آثارش است، توضیحات مفصل و جامعی درباره چگونگی زندگی
فاکنر و چگونگی شکلگیری آثارش داده است.
همان کتاب دو جلدی که جوزف بلوتنر، دوست نزدیک فاکنر در
سال ۱۹۷۴ تحت عنوان
«فاکنر: یک زندگینامه» نوشته و منتشر کرده بود؟
بله، جوزف بلوتنر کسی است که خیلی خیلی به فاکنر نزدیک
بود. واقعاً زحمات زیادی در گردآوری وتدوین انتشار آثار فاکنر کشیده است. کارهایی
که منتشر نشده بود، همه را انتشار داده یا آن دسته از آثاری که درگوشهای افتاده بود.
یا در مجلهای چاپ شده بود و کسی از آن خبر نداشت، به سراغ بایگانیهای مختلف رفتن
کار بسیار دشواری است. بلوتنر واقعاً همت کرد و به فاکنر به نظرم خیلی خیلی خدمت
کرد. یعنی نه تنها به فاکنر ضربه نزد، بلکه خدمت ماندگاری به فاکنر کرد. دیگر اثر
منتشر نشدهای از او باقی نمانده است.
بلوتنر زندگینامه فاکنر را در سال ۱۹۷۴ میلادی در غرب منتشر کرد. چطور از آن
زمان تاکنون شما یا کس دیگری به فکر ترجمه و انتشار آن نیفتاد؟ برای ترجمهاش
وسوسه نشدهاید؟
مصیبتی که ترجمه این کتاب دارد همین است که حدود دو هزار
صفحهاش در ترجمه فارسی دو هزار و هفتصد، هشتصد صفحه خواهد شد. مسأله نشر و ناشر
را هم که خودتان بهتر میدانید چه وضعی دارند؟ فکر میکنم کسی زیر بار چاپ کتابی
با این حجم نخواهد رفت متأسفانه. البته ناشر هم دلیلی دارد، برای اینکه چنین کتابی
خواننده عام ندارد. بجز خوانندگان خاص که دل در گرو این چنین موضوعاتی دارند، کسی
سراغ چنین آثاری نمیرود. فرض چنین شخصی مثل من بهدنبال ترجمه چنین کتابی برود.
دست کم یک سال و نیم الی دو سال باید وقت بگذارد، ترجمه این کتاب مباحث تحقیقی
زیادی دارد. یعنی نویسنده اشارههایی در متن میکند که اگر مترجم پشت صحنه ماجرا
را نداند، نمیتواند، ترجمه درستی از آن ارائه کند. یا وقتی ترجمه را تمام میکنیم
نزد ناشر میبریم، ناشر پس از این دست آن دست کردن میگوید متن را نصف کن، خب در
چنین حالتی جز تحقیر شدن چیزی نصیب مترجم نمیشود.
چنین آثاری را احتمالاً ناشران دولتی میپذیرند، چاپ
کنند، ناشرانی مثل علمی فرهنگی، مثل خانه کتاب و...
اگر بپذیرند که خیلی خوب است، خودم دلم خیلی میخواهد آنرا
ترجمه و منتشر کنم، حداقل قسمتهایی از آن را میتوان ترجمه و منتشر کرد. واقعاً
دریایی است این کتاب، فوقالعاده است. اعتقادم بر این است که از دل این کتاب دو جلدی
میتوان بخشها و مباحثی راگزینش و ترجمه کرد. مثل وصیتنامه فاکنر را، این بخشها،
در دل انبوهی از موضوعات و مباحث قرار گرفتهاند و گم شدهاند. این بخشها را میتوان
استخراج کرد و در معرض دید علاقهمندان قرار داد. به نظر من دستاوردهای خوبی خواهد
داشت اگر منتشر شوند. فرض کنید نمونههای داستانی که در واقعیت هم مصداق داشتند،
به مناسبتهایی آنها را بیرون بکشید و در اختیار مخاطبان قرار بدهید. نتایج خوبی
برای داستاننویسی ما به بار خواهد آورد.
نویسندگان نسل بعد از فاکنر چقدر تحت تأثیر فاکنر هستند؟
و چه دستاوردی داشتند؟
هنوز هستند. ولی آن صدای سومی که در کتاب داستان نویسان
نسل سوم معرفی کردم و توضیح دادم، بعضی از آنها مثل کاترین آن پورتر یا فلانری
اوکانر و... خیلی وامدار فاکنر هستند. داستان نویسانی که آثارشان به نام مکتب جنوب
معروف شد، خود خانم وینتی و اینها... یک انجمن هم داشتند به اسم انجمن جنوب که
ماهانه تشکیل جلسه میدادند، این نویسندگان همه جزو داستاننویسان برهه اول داستان
نویسان نسل سوم امریکاهستند. و اکثرشان تحت تأثیر فاکنر! البته هر کدام بعدها صدای
خودشان را در ادبیات امریکا و بعد ادبیات جهان پیدا کردند.
فاکنر در رهنمودهای داستاننویسی در این کتاب چیزهایی
مطرح و توصیه به نویسندگان میکند مثلاً عدم توجه بیش از حد به سبک، اما نویسندگان
جوان ما برخلاف آن، همه تلاش خود را روی فرم و سبک و زبان متمرکز کردهاند... از شما
بهعنوان نویسنده میپرسم ارزیابی شما از این قضیه چیست؟
توجه نویسندگان نسل امروز به فرم و زبان و سبک اشتباه
نیست بلکه یک ضرورت است. حرفی هم که فاکنر در آن جا میزند، دلایلی دارد. برای
اینکه نسل جدیدی که در آن دوران در امریکا داشتند پا میگرفتند، اعتقادی به نسل
پیش از خود، امثال فاکنر نداشتند، قضیهای که در همه دورانها وجود داشته و دارد. نویسندگان نسل
بعد از فاکنر به فاکنر و دیگر نویسندگانآن نسل میگفتند شما دیگر قدیمی و کلاسیک
شدید. شما فقط دنبال شخصیتپردازی و فضاسازی و فلان و بهمان هستید. نسل بعد از فاکنر
میخواستند کار جدیدی بکنند و فکر میکردند این کار جدید فقط در سبک خلاصه میشود.
با توجه به این پیشینه فاکنر در مورد توجه و تمرکز بیش از حد به سبک چنین نظری را
ابراز میکند. این سرکشی و نوآوریهای جدید و فسیل خواندن نویسندگان و شاعران نسل
گذشته توسط نسل امروز را در کشور خودمان هم شاهدش هستیم. مثل اینکه این نفی و
تقابل همیشه وجود داشته و این تقابلهای نسلی است. جواب فاکنر بهنویسندگان جوان
در همین راستا قابل ارزیابی است.