مائده مرتضوی متولد ۱۳۶۳ است و تا کنون سه کتاب به چاپ رسانده است. یک ترجمه، یک رمان و یک مجموعه داستان. در انتخاب شخصیتها و موضوعات داستانی تنوعطلب و جسور است. رمان بعدیاش قرار است توسط نشر چشمه به چاپ برسد که به گفتهی خودش حال و هوای سال ۵۷ را دارد. به مناسبت چاپ رمان «سه سکانس از پاییز» با او گفتگویی کردیم.
به اختصار خودتان را معرفی کنید.
مائده مرتضوی هستم. نویسنده و مترجم. فارغ التحصیل دانشگاه علوم تحقیقات تهران در رشته مهندسی کشاورزی- صنایع غذایی. شروع فعالیت ادبیام از سال ۸۳ با بخش فرهنگی ماهنامه دانشگاه آزاد بود. با نشریه دنیای تغذیه و ماهنامه غذا به عنوان مترجم به مدت محدود همکاری داشتم. در مجله کیهان بچهها در بخش داستان کودک (شاپرک) به سرپرستی اعظم کاوه چندین داستان کوتاه کودک از من منتشر شد. در حال حاضر مسئول صفحه ادبی هفتهنامه آریا دخت هستم و در آن به معرفی آثار داستانی زنان میپردازم. به مدت دو سال دبیر نقد مقاله گفتگو ماهنامه الکترونیکی چوک بودم و هم چنین عضو تحریریه سایت ادبی کافه داستان هستم. تعدادی از داستانهای کوتاهم در ماهنامه انشا و نویسندگی و همچنین چندین نقد و یادداشت در روزنامه ابتکار از من به چاپ رسیده است. و هم چنین داستانهای کوتاهی از من در سایتهای ادبی، الفما، چوک، کافه داستان، پیادهرو و عقربه و کاپ و نیوز و... منتشر گردیده است.
مجموعه داستان «مرگ رنگ» در فروردین ۱۳۹۶ توسط نشر کیانافراز منتشر شد که این کتاب در نمایشگاه کتاب تهران به فروش بالایی دست پیدا کرد و بعد سه ماه از انتشار به چاپ دوم رسید. و هم چنین ترجمه رمان «صورت حساب» نوشته یوناس کارلسون، از نشر سده که پنج ماهی است وارد بازار کتاب شده و جدیدترین اثرم، رمان «سه سکانس از پاییز» که مهر ماه سال جاری توسط نشر البرز وارد بازار کتاب شد.
زنان نویسنده از چه مینویسند و اشتراکات سبکی درونمایهشان با دیگر نویسندگان زن جهان چیست؟
از گذشته تا به حال، اولین چیزی که زنان اهل قلم در مورد آن نوشته و مینویسند و خواهند نوشت، چه در قالب شعر، دلنوشته، داستان، رمان، نمایشنامه و فیلمنامه و... مربوط به جنس خودشان است. اینها گاه موضوعات سادهای مانند دلخوشیهای روزمره زندگی یک زن هستند و گاه مسائل عمیقتری مانند روابطشان در سطح جامعه است. روابطی که در نتیجه نگاهی که جامعه آن زن به او دارد بوجود میآید. مسائل و مشکلات و محدودیتهایی که زنان اهل قلم در جامعه خود دارند به شدت رویشان تاثیرگذار است. و زنان نویسنده ایرانی نیز از این قاعده مستثنا نیستند. زن و نیازهایش، زن و خانوادهاش، زن و مشکلاتش و ... و اولویت نوشتن زنان اهل قلم ایرانی مانند دیگر ملتها، مسائل مربوط به جنس خودش است که به اشتباه از آن تعبیرهای پارادوکسیکال زنانه نویسی و ... میشود.
زن و ارتباطش با خانواده و رابطه دختران با خانواده و... چه مقدار در داستان نویسی میآید؟
داستان کوتاه و به ویژه رمان، آینه شفافی از همین روابط است. در آثار زنان نویسنده روابطشان با دنیای خارج و محیط پیرامون به شدت پر رنگ است. روابط کاری، عاطفی و مشکلاتی که گاه در برقراری این روابط پیش میآید، از اصلیترین موضوعاتی است که در نگارش داستان، استفاده میشوند. به عنوان مثال در رمان عادت میکنیم از زویا پیرزاد با زنی مواجه هستیم که بار سنگین شغل تقریباً نامانوسی که برای یک زن در جامعه تعریف شده را (مشاور املاک) به تنهایی به دوش میکشد و در همین حین هم مجبور است با دو نسل همجوار خود یعنی مادر و دختر خود رابطهاش را استحکام ببخشد. یعنی دقیقاً همین روابطی که به آن در سوالتان اشاره کردید.
تفاوت زبان داستانی زنان و مردان نویسنده در چیست و آیا اصولاً تفاوتی وجود دارد و اینکه آیا مرد میتواند از زبان زنان بنویسد؟
مسئلهای که به شدت باید در این جا مورد توجه قرار گیرد؛ تئوریپردازی در باب موضوعی با عنوان نویسی یا زنانه نوشتن و چیزهایی از این قبیل است. سؤال اساسی آنجاست که چرا وقتی مردان مینویسند، حال در مورد هر موضوعی باشد از جنبه جهان شمول به آن نگاه میشود اما نوشتن زنان را بلافاصله در ارتباط با جنسیت آنها قرار میدهند؟ آنچه واقعیت دارد این است که نوشتن هر دو جنس به نحوی به تجربه زیستیشان بازمیگردد و بنابراین هر جنس نگاه خودش را به جهانواره داستانی خود دارد. اخیراً تئوریهایی برای تبیین مولفههای زنانهنویسی هم باب شده است. آنچه در ارتباط با مضامین نوشتار زنان عمومیت دارد و حتی میتوان آنها را به زنان نویسنده جوامع و ملل دیگر هم تعمیم داد، همین جهانوارهای است که در اغلب نوشتههای زنان با محوریت زن خلق میشود.
اما در مورد اینکه نویسندگان مرد در نوشتن از زبان زنان موفق هستند یا نه؛ پاسخ قطعی نمیتوان برایش در نظر گرفت. اما چیزی که عیان است، مرد بنا به ذات مرد بودنش برخورد نزدیکی با جهانواره زنان ندارد و اگر هم بخواهد از زبان زنان بنویسد باز دنیایی خلق میشود که از زاویه دید مرد به آن نگریسته شده و گاه در داستانها و رمانهایی که از نویسندگان مرد میخوانیم، به ویژه در آنهایی که از زاویه دید محدود به ذهن زن استفاده شده، این امر به شدت توی ذوق میزند و هر خوانندهی مونثی متوجه این تفاوت دیدگاه میشود.
ولی حتماً یادتان هست دو تا از بهترین و پیچیدهترین زنان ادبیات یعنی آناکارنینا و مادام بواری را دو مرد خلق کردهاند؟
منظورم اثار داستانی معاصر خودمان است. در ادبیات معاصر اثر شاخصی که از زبان یک زن باشد را در بین نویسندگان مرد نداریم. البته عکس این موضوع هم مصداق دارد. نویسندگان زن هم در ورود به دنیای مردانه چندان موفق عمل نکردهاند.
جایگاه نویسندگان زن در ادبیات امروز ایران را چگونه میبینید؟
نوشتن برای زنان تمهیدی است هوشمندانه برای فتح و ورود به دنیایی که سردمدارانش مردها هستند. برای تجربه دنیایی که مردانه فهمیده میشود و در حقیقت نوشتن از ابتدا هم برای زن نوعی تابوشکنی محسوب میشده است. نوشتن از ابتدای ورود زنان فارغ از هر گونه قومیت و ملیتی نوعی دور زدن قوانین مردانه و محدودیتهایی بوده که همواره از سمت جامعه به آنان تحمیل میشده است و زنان ایرانی هم از این قاعده مستثنا نیستند و در بسیاری از آثار دیروز و امروز شاهد کَتَبی هستیم که زنان قهرمانی را به تصویر میکشد. زنانی که با زنان نگاشته شده در آثار مردان متفاوتاند. چون نگاهشان نسبت به خود درونیتر است و در نتیجه واقع گرایانهتر.
آثار فاخری مانند سووشون نوشته سیمین دانشور مصداقی بر این قضیه است. کاراکتر زری نمادی از زن ایرانی است در دورهای خاص. زنی که انتظار میرود در برابر مسائل آنگونه استقامت و پایداری نشان دهد و نه زنی که اغلب در چنین برهههای حساس تاریخی تنها به عنوان مظلوم و ستمدیده از آن یاد بشود. زری در این رمان و جهانوارهای که در آن تعبیه شده است؛ سفری درونی دارد که به آگاهی میانجامد و او را از حاشیهای که همواره جامعه نسبت به او تحمیل کرده، به میان ماجراها میراند.
در مورد رمان سه سکانس از پاییز برایمان بگویید و اینکه چرا و چگونه تصمیم به نگارش آن گرفتید؟
رمان سه سکانس از پاییز اولین رمان من است. میتوان گفت که خیلی شهودی نوشته شد. ایدهای بود که در ذهنم مدام شنا میکرد و میبایست تا غرق نشده بود، نجاتش میدادم. طرح کلی قصه را نوشتم و شخصیتها را مشخص کردم. نوشتن این رمان به من ثابت کرد که کلاً عاشق داستانهای پر کاراکترم. در داستانهای کوتاهی که نوشتم و مینویسم هم به نسبت استاندارد داستان کوتاه، شخصیتهای بیشتری دارم. چند ماهی روی کاراکترها و شخصیتپردازیشان کار کردم و پرونده قطوری برای هر کدام از راویها درست شد. پروندهای که از خود رمان حجیمتر است.
رمان با سه راوی، روایت میشود و خواننده با دنبال کردن راویها به ماجرای اصلی رمان پی میبرد. ماجرای اصلی رمان هم چیز عجیب غریبی نیست که بین یک سری آدم بینام و نشان و در یک ناکجاآباد اتفاق بیفتد. قصهای است بس آشنا که بارها دیدهایم و شنیدهایم اما این بار از زاویه دید دیگری به آن نگاه شده است. سه سکانس از پاییز یک رمان شهری است و وقایع آن مربوط به زمان حال است. داستان در بازههای زمانی نزدیک به هم و در شهرهای تهران، نوشهر و فرانکفورت رخ میدهد. رمان، قصه آدمهای همین حوالی است، زنها و مردهایِ متولد دهه شصت که تجربههای مشترکی را پشت سر گذاشتهاند.
چرا سه راوی را برای رمان در نظر گرفتید و کلاً کمی در مورد شیوه روایت این رمان توضیح دهید.
همیشه دلم میخواهد با فاصله به هر چیزی نگاه کنم. و از زاویه دیدهای مختلف. مثلاً خم شوم و ببینم که صندلی از زیر چطوری دیده میشود و عکسش را بگیرم. دیدن چیزها از زاویه دیدهای مختلف و تا حدی عجیب غریب، سرگرمی همیشگیام است. در مورد داستان نوشتن هم همینطور است. دوست دارم قصه را جور دیگری تعریف کنم. ایده رمان سه سکانس از پاییز ایده منحصر به فرد و جدیدی نیست. قصه کلی چیزی است که شاید هزارها کتاب و رمان دربارهاش نوشتهاند. اما من همیشه دلم میخواهد از زاویه دید بقیه آدمها به جریانی یا ماجرایی یا حتا چیزی نگاه کنم. مثلاً ببینم آن آدمی که در یک کیلومتری من ایستاده، نیمکت مقابل من را چگونه میبیند. با آن فاصله و زاویه دیدش؛ این نیمکتی که من رویش نشستهام را چگونه میبیند؟!. رنگش را به همین پررنگی که هست، میبیند؟ یا کمرنگتر به نظرش میرسد؟ یا میتواند حدس بزند که رویه چوبی نمیکت کمی زبر است و ممکن است مانتو یا شلوارش را نخ کش کند؟ چیزهایی مثل این خیلی ذهنم را مشغول کرده و میکند و خب روی نوشتنم هم تأثیر زیادی میگذارد.
در داستان سه سکانس از پاییز شاهد روایتهایی از سه شخصیت هستیم که ارتباطات اندکی با هم دارند ولی روایت هرکدام داستان را به جلو میراند. بعلاوهی خرده روایتهایی که هرکدام از شخصیتها برای خودشان دارند. آیا گونهی دیگری روایت را در نظر نداشتید؟
داستانی که من قصد نوشتن و به قول شما تعریف کردنش را داشتم، قصه خاصی داشت و به طور خاصی هم باید روایت میشد. برای این چگونگی زمان زیادی صرف کردم و راویهای مختلفی را امتحان کردم. اما مرحله سخت کار این بود که به فرمول چند راوی برسم. چون در ابتدا قصد داشتم تمام داستان را از زبان المیرا بیان کنم اما به مشکل برخوردم و دیدم که یک راوی به خیلی از جنبههای دیگر قصه اشراف ندارد و این شد که به این فرمول رسیدم. البته زمان نسبتاً زیادی هم صرف انتخاب راویها کردم.
برای نوشتن این رمان منبع الهامی هم داشتید و اینکه از رمان یا نویسنده خاصی تأثیر پذیرفتهاید یا خیر؟
معمولاً هر کتاب و رمانی که منتشر میشود، با مابه ازای خارجی و ایرانی خودش هم مقایسه میشود. مثلاً میگویند که شبیه فلان رمان خارجی یا ایرانی است اما من قطعاً چنین چیزی را نمیپذیرم. البته منکر این نمیشوم و کسی هم نمیتواند منکر تأثیر پذیری ناخودآگاه نویسندگان از یکدیگر بشود، اما اینکه از اثر خاصی برای نگارش رمان سه سکانس الهام گرفته باشم، نه همچین چیزی نیست.
برای ساختن شخصیتها چقدر از آدمهای واقعی و زندگی واقعی پیرامونتان کمک گرفتهاید و سؤال همیشگی و تا حدی کلیشهای اینکه؛ این شخصیتها واقعیاند و اگر نه؛ پیوندشان با دنیای واقعی به چه میزان است؟
برای ساختن کاراکترهای رمان، از آدمهای دور وبرم و هم نسلهایم وام گرفتهام. به نظرم ما از این فرخها و مازیارها و تینوش ها در کنارمان کم نداریم. مخصوصاً در ردهی سنی من. این مساله در مورد باقی کاراکترهای رمان هم صدق میکند. در این رمان میخواستم یک قصه اجتماعی بنویسم. قصد به هم زدن تاریخ و آوردن بینامتنیتی که اخیراً خیلی مد شده و به نظرم اینطور سطحی کار کردنش بیشتر لطمه زننده است تا اینکه به خلق یک اثر ادبی خوب منجر شود، را نداشتم. میخواستم در رمان اولم با هم نسلهای خودم رابطهای عمیق ایجاد کنم و دست دوستی با مخاطبان بدهم و امیدوار باشم که در رمانهای بعدی هم همراهیام کنند.
در آوردن کدام بخش از رمان برایتان دشوارتر بود و شما را به عنوان نویسنده دچار چالش کرد؟
راوی مرد که همان مازیار بود. آن هم به دلایلی که قبلاً شرح آن رفت. نوشتن سکانس مازیار خیلی زمان بر بود و برای نوشتن تک تک پاراگرافهای مازیار و دیالوگهای مربوط به او زمان گذاشتم و بیشترین بازنویسی رمان مربوط به این راوی بود. به هر حال ورود به جهان جنسی که تجربهاش را نداری کار سختی است. برای این کار هم کتابهایی را مطالعه کردم که راوی مرد داشتند و سعی کردم که بتوانم لحن یک مرد را دربیاورم امیدوارم که موفق عمل کرده باشم.
در رمان سه سکانس از پاییز شخصیتهای پیچیدهای خلق کردهاید که بسیار خوب درآمده است. مثلاً ما هیچگاه نمیفهمیم تینوش و فرخ چه میخواهند از زندگیشان، از رابطههایی که برقرار میکنند. و هر دو هم گم میشوند. اما در عوض ادمهایی که سعی میکنند عشق را به خانهشان دعوت کنند مانند المیرا و مازیار هم یا میمیرند یا سرشان کلاه گذاشته میشود. این همه تلخی از کجا میاید؟
مهمترین هدفی که از نوشتن چنین رمانی داشتم، نشان دادن واقعیت بود. واقعیت اجتماع و جهانی که در آن زندگی میکنم. خیلی از رفتارها و اتفاقات این رمان در هر جای دنیا ممکن است بیفتد و مختص به این سه شهر نیست. در مورد سرنوشت کاراکترهای رمان هم دقیقاً همینطور است و به نکته خوبی اشاره کردید چون دقیقاً این همان چیزی است که در جهان مدرن امروز رخ میدهد. هدف آدمها از روابطشان مشخص نیست و خیلی از آدمهای دوروبرمان هم در این ورطه دوام نمیآورند و هست و نیست خود را میبازند.
شما هم مؤلف هستید هم مترجم، کدام یک از اینها بر دیگری غالب میشود و اینکه مائده مرتضوی نویسنده و مترجم چطور با هم کنار میآیند و کدامیک بر دیگری ارجحیت دارد؟
همانطور که خودتان اشاره کردید، مرتضوی داستاننویس و مترجم دو موجود کاملاً از هم جدا هستند. نویسندگی و نوشتن جز جداییناپذیر من است و تا وقتی که ایدهها در ذهنم جریان دارند، من هم به داستان و رمان نوشتن ادامه خواهم داد. اما ترجمه بحث دیگری دارد. نوشتن و تألیف مانند صرف غذای مورد علاقهام است که اگر نخورم از گرسنگیاش خواهم مرد و ترجمه مانند ورزش و آمادگی جسمانی است که باید انجام بدهم تا شاداب و پر انرژی بمانم. معمولاً بعد از نگارش یک رمان، یک اثر هم ترجمه میکنم تا تعادل این دو به خوبی حفظ شود. و فکر میکنم هر دو مکمل همدیگرند. ترجمه آثار روز دنیا به من امکان این را میدهد که با تراوشات فکری جوان نویسندهی همسن و سالم در یک کشور و قاره دیگر آشنایی پیدا کنم و در نوشتنام بهروزتر شوم. در عین حال تسلطام به زبان فارسی که نتیجه نوشتن و تألیف است، ترجمه روانتر و پختهتری را رقم میزند.
نیاز امروز ادبیات معاصر ایران به نظر شما چیست و چه کارهایی میتوان برای پیوند هر چه بیشتر مردم با کتاب و بالابردن سرانه مطالعه انجام داد؟
سؤال بسیار مهم و خوبی است. به نظر من کتاب کالایی است که باید به فروش برسد. اما یک کالای فرهنگی است و طریقه عرضهاش کمی متفاوت است. برای فروش کتاب باید فرهنگ سازی شود. همانطوری که برای فیلم دیدن فرهنگسازی شد و سیدی فیلمهای مختلف اعم از کارتون و فیلمهای کمدی و حتا به اصطلاح روشنفکری به سبد خرید مردم وارد شد. امروز هر کسی به سوپرمارکت میرود نگاهی هم به قفسه فیلمها میاندازد و نتیجهاش این میشود که مردم امروز در هفته چند ساعتی فیلم تماشا میکنند. حالا تصور کنید که این اتفاق برای کتاب بیفتد. مثلاً نشرهای بزرگ و شناختهشدهتر میتوانند در فروشگاههایی مثل شهروند و کورش و.. قفسههایی از تازههای نشر بگذارند و بعد این کار کمکم فراگیرتر شود. با چنین ترفندهایی میتوان کتاب را وارد سبد خرید مردم کرد. و من به شخصه به این امر شدیداً معتقدم که مردم ما از کتاب گریزان نیستند و اتفاقاً در امور فرهنگی خیلی هم پذیرنده عمل میکنند. آمار بالای بازدید از نمایشگاه کتاب و نمایشگاههای استانی این مساله را تأیید میکند.
شما تا به حال برای هیچکدام از کتابهایتان به کارگاههای داستان نویسی نرفتید. چه شد که برای کار آخرتان نیازش را حس کردید؟
هر زمان که انسان احساس کرد برای خلق چیز جدیدی نیاز به آموزش دارد، روی پله بعدی نردبان موفقیت قدم گذاشته است. در روایت رمان جدیدم نیاز به اطلاعاتی از تاریخ انقلاب اسلامی و تاریخ معاصر ایران داشتم و ترجیح دادم که برای نوشتناش ریسک نکنم تا گاف ندهم. از شانس من همان زمان مهدی یزدانیخرم در نشر چشمه کارگاه رمان برگزار میکرد و من هم طرحم را برای ایشان فرستادم که خوشبختانه مورد قبول واقع شد و در طول مدت برگزاری کارگاه از راهنماییهای مهدی یزدانیخرم بهرهمند شدم. خلق فضاهای جدید نیازمند مطالعه و آموزش است و این ربطی ندارد به اینکه شما مشغول نگارش چندمین کارتان هستید. در نگارش رمان اول نیازی به این کار ندیدم و نبود اما در رمان دوم احساس کردم که لازم است خودم را ارتقا بدهم.
آیا کار دیگری در دست دارید؟ تفاوتش با این کارتان در چیست؟
به تازگی کار نوشتن یک رمان را به پایان رساندهام. رمان جدیدم به طور کلی فضای متفاوتی با بقیه کارهایم دارد. کلاً دوست دارم در هر کاری فضای متفاوتی را تجربه کنم و در هر اثر جهانی متفاوت با کتابهای دیگر به خواننده معرفی کنم. با این جمله که هر هنرمندی یک اثر شاخص دارد و بقیه عمر خودش را تکرار میکند هم به طور کامل مخالفم و حداقل در مورد خودم سعی میکنم که اینطور نباشد و تکرار مکررات نکنم و اگر چیز جدیدی برای گفتن نداشته باشم ترجیح میدهم که چیزی ننویسم. در رمان جدیدم برخلاف رمان سه سکانس، من راوی دارم و کل ماجرا از زبان یک نفر بیان میشود. اما در دو زمان متفاوت و خواننده با در کنار هم گذاشتن رخدادهای هر زمان پی به قصه اصلی میبرد و اگر در سه سکانس از راویهای مختلف کمک گرفتهام برای روایت داستان، در اینجا از پرشهای زمانی مدد جستهام.
و حرف آخر؟
درمورد رمانم است. و اینکه شدیداً روی مساله ارتباطش با مخاطب کار کردم. به اصطلاح مخاطب خاص برای چیزی که قصد نوشتنش را داشتم، در نظر نگرفتم. این مساله در مورد مجموعه داستانم کمی برعکس است و خب داستان کوتاه کلاً مخاطب خاص دارد. اما در مورد رمان هدف دیگری داشتم. مخاطب و خوانندهاش برایم حرف اول را میزد. در مورد زبان رمان هم خیلی رویش کار کردم. میخواستم زبانی ساده و خوشخوان باشد. به همین خاطر کمی از زبان نخبهگرای مجموعه داستانم فاصله گرفتم. سعی کردم به زبان مردم عادی نزدیکتر باشد تا طبقه روشنفکر جامعه، تا قشر بیشتری با آن ارتباط برقرار کنند.
و حرف آخر اینکه پاییز بی نظیری را برای همه آرزو میکنم و امیدوارم که سکانسهای پاییزی درخشانی را تجربه کنید.