اعتماد: ویلیام چیتیک میگوید: انسان امروز برای رسیدن به سعادت دنیوی تلاش میکند اما اصلیترین مسوولیت انسانیاش یعنی «شناخت خویش» را به فراموشی سپرده است. تفریح و خوشگذرانی، ورزش، اینترنت، انواع و اقسام داروها و نظایر آن...؛ ارمغان دنیای مدرن برای «فراموش کردن خود» است؛ چیزهایی که در زندگی امروز حالت عادی به خود گرفته است. ویلیام چیتیک و همسرش ساچیکو موراتا در دانشگاه دولتی نیویورک در بخش پژوهشهای تطبیقی به فعالیت در زمینه عرفان ادامه میدهند. چیتیک مخصوصاً در ارتباط با محیالدین ابنعربی و مولانا جلالالدین رومی تحقیق میکند و همسرش موراتا از معدود بانوانی است که در عرصه فقه اسلامی فعالیت دارد. او درعین حال پیرامون اسلام و مکتب کنفسیوس دارای پژوهشهایی است. خانم عایشه اولگون از نویسندگان روزنامه اسلامگرای ینیشفق در ترکیه، طی سفری که آقای چیتیک و همسرش به این کشور داشتند درباره «جایگاه عرفان در دنیای مدرن» با آنها گفتوگو کرده است. متن این گفتوگو در زیر میآید.
عرفان از نیویورک چگونه دیده میشود؟
به نمایندگی از نیویورک نمیتوانم سخن بگویم اما به نام خودم مطالبی را بیان میکنم. به نظر من عرفان ربطی به جغرافیا ندارد. پکن باشد یا استانبول یا نیویورک یا هرجای دیگری؛ همه اینها به نظر من علیالسویه هستند.
پس اجازه دهید سوالم را به شکل دیگری مطرح کنم؛ عرفان آیا انسان امروز را مورد خطاب قرار میدهد؟
اینکه عرفان، جهان کنونی غرب را با بیش از یک میلیارد جمعیت مورد خطاب قرار میدهد یا نه به این بستگی دارد که چه کسی در این زمینه گوش شنوا دارد. من مخاطب عرفان هستم؛ بسیاری دیگر نیز در اروپا و امریکا مخاطب عرفان هستند. جمعیت کثیری هم در غرب به هیچوجه مخاطب آموزههای عرفانی نیستند زیرا آنها با تعالیم عرفانی کاری ندارند. دقیقاً به همین دلیل عرفان در بسیاری از کشورهای اسلامی هم مخاطبی ندارد. آنها نیز همچنان که در غرب هست، بهجای سرنوشت نهایی خود غالباً با نگاهی محدود مشغول گرفتاریهای فردی و اجتماعی خود هستند.
شما کسی هستید که آثار اندیشمندان عارفی چون ابنعربی و مولانا را ترجمه کرده و زمینه معرفی آنها را در غرب فراهم کردهاید. به نظر شما خوانش غرب از ابنعربی یا مولانا تا چه حد درست است؟
در ارتباط با مطالعه متون عرفانی در غرب هم باز با همان مساله روبرو هستیم. باید دید از کدام غرب سخن میگوییم. چند نفر در غرب نام ابنعربی را شنیدهاند؟ بخش قابلتوجهی از آنها هم که نام او را شنیدهاند حساسیت خاصی برای مطالعه آثارش ندارند یا اینکه از زیرساختهای لازم برخوردار نیستند. مساله فقط این نیست که عربی نمیدانند؛ این قبیل افراد از دین، فلسفه، ستارهشناسی، روانشناسی معنوی یا آموزههای بنیادین قرآن و حدیث هم اطلاع کافی ندارند. بنابراین چگونه میتوانند آثار ابنعربی را مطالعه کنند؟ ممکن است بگویید اما مولانا را مطالعه میکنند. متاسفانه مطالعه آثار مولانا هم به نحو درستی انجام نمیشود. بسیاری از آثار مولانا که به انگلیسی ترجمه شده در واقع نسخه بدل شیکی هستند که اندیشههای اصلی را به دقت از آنها تصفیه کردهاند.
و مولانا چون به صورت یک نسخه بدل شیک و تصفیهشده مطالعه میشود تا اینحد با اقبال عام مواجه شده است؟
بله، اما حقیقت این است که با وجود استقبال عمومی از مولانا او هنوز دستکم مانند ابنعربی ناشناخته است. زیرا انسانی که در غرب زندگی میکند درباره ماهیت باطنی- قلبی موردنظر مولانا یا به عبارت صحیحتر اندیشه پیشامدرن، از اطلاعات کافی برخوردار نیست. همین مطلب را درخصوص مسلمانها هم میتوان گفت. جهانبینی مولانا برای پزشکان و مهندسان امروزی تا چه حد قابل درک است؟ درهرحال شاعر بودن او را الهام بخش و دلنشین میدانند اما اصل پیام مولانا را درنمییابند.
آیا تلاشی برای درک درست عرفان اصیل و ابنعربی و مولانا وجود دارد؟
همانطور که قبلاً گفتم تا قرآن و سنت را فرانگیرید، نمیتوانید آموزههای ابنعربی یا مولانا را درست بفهمید. زیرا این دو، مرجع اصلی افکار آنهاست. برای آنکه درک کنیم اساتید عرفان یعنی مرشدان از چه چیز سخن میگویند باید با قرآن و سنت خوب آشنا شویم. افسوس که بسیاری از آموزشهای دینی در جهان اسلام توسط نهادهایی انجام میشود که اولویتهای خاص خود را دارند؛ این نهادها کمتر اجازه میدهند نظرات مفسران بزرگی چون مولانا و ابنعربی در بین مردم مطرح شود.
این برای من مهم است که عرفان به طور خلاصه برای انسان مدرن امروز چه پیامی دارد؟
عرفان برای کسی پیام دارد که خواهان آن پیام باشد. میخواهم بگویم بیشتر آدمهای مدرن امروز انگیزهای برای شنیدن پیامهای عرفانی ندارند. خب حالا این سؤال مطرح میشود که بالاخره عرفان چه پیامی دارد؟ من برای پاسخ به این سؤال دهها کتاب و مقاله نوشتهام. اگر قرار باشد پیام مکتب عرفان را در یک کلمه خلاصه کنم باید بگویم «معرفت»؛ یعنی شناخت خود و خدا. «من عرف نفسه فقد عرف ربه»؛ تمام نهادهای مدرن مخصوصاً نهادهای آموزشی مخالف «شناخت خود» هستند. آنها به جای این کار سعی میکنند انسان خود را فراموش کند. زیرا انسانها در چنین وضعی راحتتر از اجتماع، چارچوبهایی که جامعه تعیین میکند و فرهنگی که مدام در حال تغییر است تبعیت خواهند کرد. انسانها خود را نمیشناسند و علم و فلسفه مدرن نیز در این زمینه کاری نمیتوانند بکنند.
انسان در چنین وضعیتی چه باید بکند؟
اولاً این قبیل افراد فکر میکنند شناخت انسان کار متخصصان، فیلسوفان، روانشناسان و دانشمندان است. مسوولیت الهی «شناخت خود و خدا» را تسلیم اساتید، رسانهها و نویسندگان میکنند. انسان امروز اساسیترین مسوولیتش یعنی شناخت خود را فراموش کرده است. وضعیت «فراموش کردن خود» با تفریحات، ورزش، اینترنت، داروها و نظایر آن حمایت میشود و در دنیای مدرن امروز به صورت روال عادی درآمده است.
در جهان گرایش قابلتاملی به عرفان هست و در این زمینه شاهد انتشار آثار بزرگی هستیم. این نوع تلاشها بیآنکه از قرآن و سنت فاصله بگیرند تا چه حد موفق است؟
درباره اینکه فعالیتهای عرفانی در غرب تا چه حد موفق است پاسخ مشخصی نمیتوان داد. برخی کارها نسبتاً موفقتر هستند. البته سؤال اساسی در اینجا این است که در چه چیز موفقاند. یکی از مولاناشناسان بزرگ که من در ایران با او همکاری داشتم با عبور از آموزشهای سنتی، خود را به صورت انسانی نیکو تربیت کرده بود. او یکبار در کلاس به من گفت که چقدر از علم و دانش تفصیلی و قاطع اساتید جوان تأثیر پذیرفته است. این موضوع مربوط به ۴۵ سال پیش است. آنها هرچه را درباره کتابها و نویسندگانشان میشد دانست، میدانستند. چنان تفصیلاتی که حتی اساتید او هم اطلاع نداشتند. تنها مساله این بود که زبان متن و مقصود آن را نمیفهمیدند. مانند کار روی کتابهای آناتومی یا اقتصاد، نوعی مقاومت در برابر محتوای کتاب ایجاد میکردند. من فکر میکنم کارهای عرفانی در غرب نیز به همین صورت است. مطالب جدید و بسیار زیادی وجود دارد که منتشر میشود اما هیچ کدام آنها حالت یا رفتار خاصی در زندگانی این قبیل دانشمندان به وجود نمیآورند.
کسانی مانند توشیهیکو ایزوتسو و هانری کربن درباره ابنعربی تحقیقاتی کردهاند و در این زمینه صاحب رأی هستند اما شما به آنها انتقاد دارید چرا که عرفان را مجرد از سنت تصویر میکنند.
من نمیخواهم فهرستی از مولفان خوب و بد ارائه کنم. همانطور که ابنعربی هم گفته تنها علم مفید، علم الهی است؛ علمی که روشن میکند خداوند چه انتظاری از ما دارد؛ علمی که فردا در مواجهه با خدا به کارمان خواهد آمد. بقیه تلف کردن عمر است. دانشی که از مطالعه کتابهای عرفانی یا هر چیز دیگری به دست میآورید چقدر مفید است؟ کتابهایی که متخصصان غربی درباره عرفان نوشتهاند چطور؟ این را از من نپرسید. خودتان مطالعه کنید و خودتان به نتیجه برسید.
آیا منظورتان از اینکه میگویید خودتان به نتیجه برسید این است که خود انسان است که باید تلاش کند و صاحب رأی شود؟
از مسائل بنیادین آموزشهای مدرن همان است که به ما آموختهاند باید اوتوریته متخصصان، دکترها، دانشمندان، اساتید و معلمان را بپذیریم. وقتی قبول میکنیم که متخصصان همواره بهتر میدانند به این فکر خواهیم کرد که تا با آنها مشورت نکنیم خود را نخواهیم شناخت. درحالی که شناخت خود کاری نیست که آن را به دیگری بسپاریم. این یکی از پیامهای اساسی مرشدان است که «خودت باید بیابی.» البته در این مسیر نیاز به کمک داری اما پیش از یافتن معلمی که به تو کمک کند باید از اطلاع او از مساله مطمئن شوی. به سخن دیگر، بسیاری از علومی که به ما آموختهاند بیفایده است زیرا ما را برای روز دیدار و مواجهه با خدا آماده نمیکند.
با روی کار آمدن ترامپ ارادهای برای فشار بیشتر بر اسلام سیاسی ایجاد شد. همین وضع در کشورهای اروپایی نیز مشاهده میشود. راه گریز مسلمانان از این وضع چیست؟
برخی از مسلمانان دوره مدرن از مسائل مربوط به زندگی و مرگ پدرانشان فاصله گرفتند و خود را گرفتار اهداف سیاسی اتوپیایی کردند که باعث مهجور ماندن معرفت اسلامی شد. به جای دانستن این حقیقت که باید به متافیزیک و خدا بازگشت، از افکار پرزرقوبرق مربوط به «خوشبختی دنیوی» اشباع شدهاند؛ منظورم افکار برگرفته از فلسفه غرب و اندیشه ایدهآلیستها و تهی از قرآن و حدیث است. موازنه موجود بین گرایش به این دنیا و تمایل به آن دنیا مدتهاست به دلیل تمرکز تمام خواستهها بر این دنیا، ازبین رفته است. بزرگترین مشکل کسانی که درصدد احیای دوباره تعادل مذکور هستند درک خدا و خود گمشده آنهاست. آنان که موفق به این مهم شوند، میتوانند موازنه یادشده را در درون خود بیابند. اما چه میشود کرد که انسان به قدری خام است که چنین چیزی را در خود نمییابد و فکر میکند با این وضع میتواند درصدد یاری به دیگران برآید.
این مطلب را بیشتر توضیح میدهید؟
حادثهای را که سالها پیش یکی از همکارانم در ایران برایم گفت، به یاد میآورم. در سال ۷۵۰ زمانی که اتیوپیاییها در نبردی با فیلهایشان مکه را به محاصره خود درآوردند، عبدالمطلب حافظ کعبه بود. مردم از او خواستند نزد فرمانده لشکر خصم برود و بگوید که با خانه خدا کاری نداشته باشند. عبدالمطلب رفت و با فرمانده آنها صحبت کرد. وقتی برگشت از او سؤال کردند که آیا توانست خانه خدا را نجات بدهد یا نه. او در پاسخ گفت «من درباره خانه خدا با فرمانده آنها حرفی نزدم. از او فقط درباره شترهایم که مصادره کردهاند، پرسیدم. آنچه به من مربوط میشود وضعیت شترهایم است. خانه هم مساله خدا است.» این روزها بسیاری از مردم گمان میکنند با وظایف خدا به خوبی آشنا هستند حال آنکه آنها رد شترهای خود را گم کردهاند. حتی خبر ندارند که دشمن، شترهایشان را مصادره کرده است.
خانم ساچیکو شما در ارتباط با اسلام و مکتب کنفسیوس تحقیق میکنید و در دانشگاه هم درسی میدادید تحتعنوان «مسلمانان پیرو کنفسیوس در چین»؛ درباره این اصطلاح کمی توضیح دهید.
مسلمانها هزار سال است که در چین زندگی میکنند. جوانان آنها فارسی و عربی نمیدانند و به همین دلیل با خطر فراموش کردن آموزههای اسلامی روبرو هستند. جوانها ترجیح میدهند درسهای چینی را بخوانند تا بتوانند در جامعه پیشرفت کنند. اوایل قرن هفدهم کارشناسان اسلامی تنها راه زنده نگاهداشتن تعالیم دین اسلام را کتابت به چینی تشخیص دادند و شروع به این کار کردند. مولفان بنا بر طبیعت خاص زبان چینی نمیتوانستند از کلمههای فارسی و عربی استفاده کنند. زبان ترکی البته چنین نیست و مملو از کلمات قرآنی است. به هرحال مسلمانان چینی مجبور شدند برای تأمین کلمات مورد نیازشان از واژههای متداول در ادیان باستان چین و سنت فلسفیای که کارشناسان «مکتب نوکنفسیوسی» مینامند، بهرهمند شوند. مکتب نوکنفسیوسی صورت جدید مکتب کنفسیوس است که در آن علاوه بر آموزههای کنفسیوس از آثار فلسفی و روحانی پیشین و همینطور تعالیم دائوئیسم و بودیسم استفاده میشود.
آنها روی چه موضوعاتی کار میکردند و از چه کسانی تأثیر میگرفتند؟
علمای مسلمان در شروح چینی خود روی مساله انسان جهانشمول متمرکز میشدند. طبیعت حقیقت غایی (خدای واقعی)، طبیعت انسان و مراتبی که در رسیدن به مرتبه انسان کامل وجود دارد. عالمان مسلمان چینی آثار خود را با تأثیرپذیری از عرفایی چون نجمالدین رازی (صاحب مرصادالعباد) و عبدالرحمان جامی (از نمایندگان مشهور مکتب ابنعربی) نگاشتهاند.
محل اتصال اسلام و مکتب کنفسیوس از نظر آنها در کجا قرار دارد؟
فقه در نظر آنها اولین پله برای آمادگی در شناخت خود یعنی اساسیترین معرفت است. مکتب کنفسیوس هم به همین صورت در حد فاصل «تعلیم اصغر» که راههای هماهنگی طریقت و زندگی در اجتماع را نشان میدهد و «تعلیم اکبر» که راههای انسان کامل شدن را تصویر میکند، قرار دارد. مکتب کلاسیک کنفسیوس که در بین فیلسوفان پیرو مکتب نوکنفسیوسی رایج است به عنوان «تعلیم اکبر» شناخته میشود. وانگ دایی ئو اولین محقق مسلمانی است که به چینی نوشت. او نام یکی از کتابهایش را «تعلیم اکبر» گذاشت. هریک از پیروان مکتب کنفسیوس که کتاب وانگ را مطالعه کند به این نتیجه خواهد رسید که کتاب مذکور میتواند راهنمای کسی شود که درصدد انسان کامل شدن است و فرقی هم نمیکند که آن شخص مسلمان باشد یا دائوئیست یا پیرو مکتب کنفسیوس. خلاصه اینکه مسلمانان پیرو کنفسیوس بر گروهی از عالمان مسلمان اطلاق میشود که در فاصله زمانی قرن هفدهم تا قرن نوزدهم در چین زندگی میکرده و رهبری جامعه مسلمان چینی زبان را برعهده داشتهاند. آنها عالم و روحانی و متخصص مسائل اسلامی بودند. قرآن، کلام، فقه، حدیث و عرفان را میدانستهاند و درعین حال از مکتب کنفسیوس هم طرفداری میکردهاند. هیچ اثری از فارسی و عربی در زبان مورد استفاده آنها وجود نداشت و آموزههایشان نیز ریشه در کلاسیکهای چین مخصوصاً «چینگ نخست» (کتاب تحول) که پنجهزار سال پیش نوشته شده، داشت.
گفتوگو از: عایشه اولگون
منبع: روزنامه ینیشفق چاپ استانبول