ایران: حسین، پسر محمد، یکم مهر ۱۳۲۵ در زنجان به دنیا آمد و سال ۱۳۴۴ به دانشکده ادبیات دانشگاه تهران رفت
و در همین سالها بود که نوید آمدن شاعری پرخون به ادبیات معاصر ایران را داد.
اولین مجموعهاش «حنجره زخمی تغزل» سال ۱۳۵۰ جایزه
فروغ را ازآن خود کرد و در شعر نیمایی و آزاد خود را در ردیف بهترینها قرار داد.
منزوی اما در غزل هم یگانه بود. غزل او همان حس مغازله حافظ و سخنوری سعدی را داشت
و برخی منزوی را به درستی «شیر بیشه غزل» نامیدند. اما
۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۳ ادبیات معاصر ایران از حضور فیزیکی
شاعر بینصیب ماند و در نهایت او در کنار محمد (پدرش) در زنجان آرام گرفت تا زیر لب
آنها که دوستش دارند زمزمهکنند که: «شاعر تو را زین خیل بیدردان کسی نشناخت» غزل
منزوی، دختر حسین منزوی در گفتوگو با «ایران» از پدر میگوید.
تصویری که میتوان از شاعری به نام حسین منزوی داشت،
تصویری از یک شاعر خندان است یا شاعری محزون؟
شاید بسیاری حسین منزوی را با چهره و حالتی محزون در
لحظههایی از زندگی به یاد داشته باشند، اما واقعیت این است که پدر هم مانند هر
انسان دیگری غم و شادی را توأمان داشته و گاهی شاد بود و گاهی اندوهگین. البته
طبیعی است که میزان و نسبت این دو حال نسبت به هم و عمق این حالات در افراد مختلف
متفاوت است. جالب است در جواب پرسش شما بگویم بسیاری اوقات در مرور خاطراتم از پدر،
خندهها و حتی قهقهههای او در ذهنم نقش میبندد.
خانم منزوی، بسیاری اعتقاد دارند زندگی با چنین شخصیتهایی
سخت است... واقعاً اینطور است؟ زندگی کردن با یک شاعر شبیه زندگی کردن با آدمهای
دیگر نیست؟
مواقعی بود که تنهایی را برمیگزید و در خلوت خود بود،
اما وقتی با خانواده و دوستان بود، شور زندگی را میشد در وجودش حس کرد. زندگی
کردن با شاعران بزرگی چون او به یک معنی دشواریهای خودش را دارد. این بزرگان حساستر
و نکته سنجتر از سایرین هستند و در مناسباتشان هم این رویه وجود دارد. در کنار
این موضوع، اینگونه نیست که در هر زمان و حالتی به یک حال باشند و باید اطرافیان
نکتهسنجی هم داشته باشند تا در هر لحظه حالشان را بفهمند و بدانند چگونه باید با
آنها در تعامل باشند. وقتهایی هست که آنها نیاز به تنهایی دارند و نباید مزاحم
خلوت آنها شد و... در مجموع نباید از آنها انتظار یک زندگی قاعدهمند و با چارچوبهای
از پیش تعیین شده داشت.
منزوی بسیار ناسپاسی دید و بیشترِ سپاسها به بعد از
مرگش موکول شد. حتی در شهر خودش... چرا اینقدر تأسفبار...
متأسفانه بخش بسیاری از این رفتارها یک اصل کلی در جامعه
است و آنچه در عرف جامعه به آن مردهپرستی میگویند و بخشی نیز شاید به این دلیل
بود که افرادی که از نزدیک شدن به او و یا در اوج بودن او در هراس بودند و به هر
دلیلی او را تهدیدی برای خود و موقعیتشان میدانستند، خیالشان راحت شد که دیگر کسی
موقعیت آنها را تهدید نمیکند. به دنبال این موضوع، نام او بیشتر از گذشته در بین
مردم و جامعه ادبی مطرح شد و بسیاری که او را نمیشناختند و یا کمتر میشناختند
نیز به جمع دوستدارانش پیوستند. ناسپاسیها و بیمهریها هنوز هم ادامه دارد.
بیشترین گلایه را از کسانی دارم که از آثار او بدون هرگونه هماهنگی و رعایت حقوق
مؤلف استفاده میکنند. برخی افراد که متأسفانه نام هنرمند را نیز یدک میکشند، نه
تنها هیچ رعایتی در زمینه حقوق مؤلف نمیکنند، در مقابل اعتراض خانواده نیز به
گونهای رفتار میکنند که گویی لطف کردهاند که از اثر استفاده کردهاند. البته
خوشبختانه این اتفاق رو به کاهش است. ولی برخورد بد برخی از آنها به گونهای بوده
که اثر آزارنده آن به سختی از بین میرود. تا جایی که حتی وقتی مثلاً صدای آنها را
از رسانهای میشنوم و یا تصویر آنها را میبینم، ترجیح میدهم آن را خاموش کنم.
حسین منزوی شاعر و حسین منزوی پدر؛ برای شما چه معنایی
دارد؟
نمیتوان این دو را بهطور کامل از هم تفکیک کرد. پرسش
سختی است. به هر حال همان شوریدگی شاعرانه در زندگی یک پدر شاعر هم تفاوتهایی را
ایجاد میکند و در مورد پدر من شاید بیشتر.
آخرین تصویری که از پدر در ذهن دارید...
پدر را متأسفانه قبل از خاکسپاری برای آخرین بار دیدم و
قبل از فوت در بیمارستان وقتی از من خواست که دستم را در دستش بگذارم.