کد مطلب: ۱۵۱۳۰
تاریخ انتشار: سه شنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۷

صحنه‌ی فرهنگ زیر نور «نقد»

ایران:  جایگاه نقد در سمت و سو دادن به ذائقه و سلیقه جامعه ایرانی موضوعی است که با فریدون جیرانی (فیلمساز و منتقد سینما)، کامیار عابدی (منتقد حوزه کتاب و ادبیات)، آروین صداقت کیش (منتقد موسیقی) و نعمت‌الله فاضلی ( انسان شناس) در میان گذاشته‌ایم؛ اینکه چرا نقد عمومی یا مرورنویسی (review) که هدفش بیان محتوا و ارزش کلی آثار فرهنگی و هنری به زبان ساده برای مخاطب عمومی است، تأثیرگذاری شبیه آنچه در نیویورکر، گاردین و لوموند اتفاق می‌افتد را در ایران ندارد. آیا دلیل اینکه این نوع نقدهای فرهنگی و هنری در رسانه‌های ایران جایگاهی به‌عنوان مرجعیت هنری و ادبی نزد مخاطبان عمومی نیافته‌اند را باید در جایگاه رسانه‌های مکتوب و غیرمکتوب در ایران جست‌وجو کرد یا اینکه این اتفاق در فاصله گرفتن نگاه منتقدان از سلیقه عمومی جامعه و تأکید بر نخبه‌گرایی در نقد آثار و دیکته شدن نثر و نقد دانشگاهی ریشه دارد؟ این میزگرد را می‌توان به نوعی ادامه میزگرد قبلی گروه فرهنگی دانست که در رابطه با افت محصولات فرهنگی بود؛ از آنجا که نقد و کارکرد آن در تولید فرهنگی قابل انکار نیست، لزوم برگزاری میزگرد دیگری درباره خود «نقد» اجتناب ناپذیر می‌نمود. پاسخ‌های این پژوهشگران و صاحبنظران به سؤالات «ایران » در میزگردی ۳ ساعته را در ادامه می‌خوانید.

از منظری عمومی و کلی، صاحب نظران ما درعرصه‌های مختلف فرهنگی از پویایی و زایایی فرهنگ امروز رضایتمندی چندانی ندارند. آنان به کلّیت و سطح تولید محصولات فرهنگی درحوزه‌های مختلف اشاره می‌کنند و این محصولات را متناسب با ظرفیت‌های واقعی فرهنگی ما نمی‌دانند و برخی این شرایط را ناشی از نبود نقد مؤثر در این عرصه می‌دانند. با توجه به شرایط فرهنگی کنونی جامعه ما، تصویری که شما عزیزان از وضعیت موجود نقد در فضای امروز فرهنگی ارائه می‌دهید چگونه تصویری است؟ اگر موافق باشید از این نقطه شروع کنیم تا بعد برسیم به وضعیت آرمانی نقد.

نعمت‌الله فاضلی: ارائه تحلیل دقیق و روشن درباره پرسشی که مطرح کردید دشوار است، چون فضاهای هنری متنوع هستند و هر کدام اقتضائات خاص خود را دارند. ولی به هر حال متناسب با فضای روزنامه، نکات کلی را توضیح می‌دهم. این که وضعیت «نقد فرهنگی» چگونه است، بستگی دارد که نقد کدام وجه از فرهنگ را در نظر داریم. دو برداشت زیبایی شناسانه و انسان شناسانه از فرهنگ وجود دارد. در برداشت انسان شناسانه، فرهنگ یعنی شیوه زندگی مردم. قلمرو مطالعاتی من عمدتاً در این زمینه است. نقد در این زمینه، عمدتاً نقد اخلاقی و سیاسی است. اما در برداشت زیبایی شناسانه، فرهنگ همان بازنمایی‌های زندگی و شیوه زندگی در متن‌های هنری و ادبی است؛ مانند متن‌های، سینمایی، ادبی و موسیقایی. پرسش شما هم در این زمینه است. اما در همین زمینه هم نقد دو قلمرو دارد: «نقد آکادمیک» و «نقد عمومی». نقد آکادمیک، نقدی است که در فضای دانشگاه شکل می‌گیرد و هدف‌های دانشگاهی دارد؛ اما نقد عمومی، نقدی است که در مطبوعات، رسانه‌ها و شبکه‌ها ارائه می‌شود. در «حوزه عمومی»، روزنامه‌ها، تلویزیون، شبکه‌های اجتماعی و مجلات(عمومی) بیشتر به «معرفی» و «مرور متون» هنری و ادبی برای «مخاطبان عمومی» می‌پردازند. درواقع، اگر ما نقد عمومی را به معنای مرور بدانیم، رسالت و هدفش همان review یا خلاصه کردن و ارزیابی کردن متن‌های خاص هنری برای مخاطبان عمومی هنرهاست. هدف این نوع نقد، کمک کردن به مخاطب عمومی یا خواننده غیر حرفه‌ای است تا متن‌های هنری را که می‌خواهد ببیند یا بخواند، به کمک «مرور نویس» از محتوا و ارزش کلی آن متن هنری براحتی آگاه شود. بنابراین، «مأموریت مرور نویس» متفاوت از رسالت «منتقد دانشگاهی» است. اساساً کار منتقد دانشگاهی معرفی و مرور نیست، بلکه منتقد دانشگاهی تلاش می‌کند تا «جهان آفرینش‌های هنری و ادبی» را به «جهان دانش‌های انسانی و اجتماعی» پیوند بزند و نوعی دانش جدید خلق کند. این دانش نظریه بنیان، تحلیلی و انتقادی است.
با این تفاسیر شرایط ما از شرایط کشورهای توسعه یافته چندان متفاوت نیست چرا که در آنجا هم وضع به همین منوال است.

فاضلی: خیر. موقعیت نقد عمومی در ایران با کشورهای توسعه یافته متفاوت است. برای مثال، درنیویورکر، لوموند یا گاردین نقدهایی که در حوزه‌های کتاب، موسیقی یا فیلم انجام می‌گیرد، مرور یا review هستند. نویسندگان این مرورها، افراد حرفه‌ای هستند که برای نشریات معتبر «مرور نویسی» می‌کنند. مرور ادبی و هنری در جهان امروز فعالیتی نهادینه شده است و کارکردهای مهمی در زمینه «اقتصاد هنرها» و «شکل دادن فضای عمومی هنری» دارند. اما مرور نویسی در ایران هنوز نهادی توسعه یافته و کارآمد نیست. درجهان توسعه یافته‌تر وقتی فیلم، موسیقی یا رمانی را مجلات و روزنامه‌های نیویورک تایمز یا گاردین مرور نویسی معرفی می‌کند، استقبال و توجه مردم به آن اثر هنری معرفی شده را به وجود می‌آورد؛ زیرا مخاطبان در این جوامع به کار مروری نویس حرفه‌ای و نهاد مروری نویسی هنری اعتماد دارند. از این‌رو «نهاد مروری نویسی» به نحو کارآمدی «فضای هنری مخاطبان» را شکل می‌دهد. اما ما در ایران نهاد مروری نویسی قدرتمند در حوزه عمومی را کمتر می‌بینیم. قبلاً در میزگردی این بحث را مطرح کردم که چرا روزنامه‌ای چون «ایران» یا مجلات حرفه‌ای که در کشورمان منتشر می‌شود، «مرجع قدرتمند» برای معرفی و مرور متن‌های هنری و ادبی نیستند تا در حوزه عمومی، مخاطب هنری و ادبی بتواند از طریق ارجاع به این مجلات و روزنامه‌ها و خواندن مروری‌ها، متن‌های هنری دلخواه و مطلوب خود را به سهولت انتخاب کند. البته متن‌های مروری، کم و بیش در حوزه عمومی وجود دارد، اما تاکنون مروری نویسان و مطبوعات ما نتوانسته‌اند «مرجعیت هنری و ادبی» برای مخاطبان عمومی شوند. منتقدان دانشگاهی هم نمی‌توانند نقش و مسئولیت مروری نویس‌ها در حوزه عمومی را ایفا کنند. این سخن به معنای این نیست که شأن منتقدان دانشگاهی بالاتر است از شأن مروری نویسان. نباید شأن و ارزش مروری نویس را دست کم بگیریم. مروری نویس حرفه‌ای و توانا در هر زمینه‌ای اعم از کتاب، موسیقی، تئاتر یا فیلم، شخصی فرهیخته، دانش آموخته و دارای ذهن مفهومی و دقیق است. گاهی منتقدان دانشگاهی بزرگ به دلیل تسلط و توانایی‌شان است که در حوزه عمومی سخن می‌گویند و می‌نویسند. یکی از مسأله‌های ما در حوزه هنر و نقد عمومی، کمبود مروری نویس حرفه‌ای و چیره است. کمبود در این زمینه هم ناشی از توسعه نایافتگی «نهاد نقد عمومی هنری» است. وظیفه نهاد نقد عمومی این است که میان حوزه آفرینش‌های هنری، نهاد دانشگاه و مخاطبان هنری پیوندی فعال برقرار کند. مروری نویسان پل میان این سه حوزه‌اند.

آروین صداقت کیش: من می‌خواهم به سؤال برگردم و فرض اول سؤال را تحلیل کنم. به نظر من مهم‌تر از این که بپرسیم نقد بهتر است چطور باشد تا آن وضعیت ناراضی کننده را درست کند، این است که بپرسیم چه عاملی باعث می‌شود آن احساس زوال و نارضایتی تا این حد گسترده باشد. تصور ما این است که شرایط امروز نقد و هنرها در جامعه بد است ولی با توجه به شناخت عینی‌ام از برخی از شاخه‌های هنری باید بگویم این نگاه اشتباه است. پس بهتر است به جای آن به این موضوع بیندیشیم که آیا نقد می‌تواند یا توانسته نقش مهمی در جامعه داشته باشد؟ و چه نقشی؟ گذشته از شکی که من به گفتمان زوال وارد کردم، در حوزه کار من که موسیقی است و در طول تاریخی که نقد مدرن وجود داشته (حدود ۳۰۰ - ۲۰۰ سال) مرز میان نقدها به‌طور مشخص در تاریخ اروپا و بعدها در کشورهای دیگر مبهم‌تر و مه آلودتر از چیزی است که بشود تفکیک روشنی میان آنها قائل شد. بستگی دارد شما در کدام قسمتی از این تاریخ زندگی می‌کنید، بطور مثال اگر درسپیده دم قرن بیستم زندگی می‌کردید و در لندن بودید دقیقاً نمی‌دانستید برای آنچه در Musical Times بین سالهای ۱۹۰۰ تا۱۹۱۵ چاپ شده کدام اصطلاح دقیق‌تر است. این موضوع بسیار مهمی است و باید به آن توجه شود، به علاوه این‌که برای عمومی شدن نقد به ابزارهای دیگری چون جداول رده‌بندی هم نیاز است که فوق‌العاده تأثیرگذار بوده برای عادت دادن مخاطب به این‌که از این کانال بیندیشد یا انتخاب کند. این یک پدیده‌ای است که تمرین لازم دارد. این‌که بگوییم چرا در این جامعه اتفاق نمی‌افتد به مکانیسم‌های انتخاب در جامعه ایرانی مربوط است و من منتقد به تنهایی توانایی عوض کردن آن را ندارم. جامعه بالاخره من را می‌برد به جایی که خودش می‌خواهد. بطور مثال فیلم‌هایی که در کنار خیابان به فروش می‌رسد خیلی از خریداران آن ارزششان را به امتیازهایی می‌دانند که در پشت جلد آن نوشته شده است و به عنوان یک خریدار عامی به مکانیسم‌هایی که در مجله یا سایت مرورنویس‌ها یا منتقدان نوشته‌اند.
البته موضوع فلسفه ساخت آن فیلم‌ها نیست بلکه توجه به سیستم نقد بوده که همچنان در کشورما فعال است.

صداقت کیش: حوزه‌هایی چون سینما و بویژه ادبیات که سابقه چندین ساله دارند نسبت به موسیقی فعال‌تر بوده اما در حوزه موسیقی که احتمالاً آخرین عضو باشگاه فرهنگ و هنر است که به کاروان نقد می‌پیوندد با اطمینان می‌گویم رسانه‌هایی هستند که چه به‌صورت کاغذی و یا اینترنتی مرور یا نقد منتشر می‌کنند و کارشان به نسبت واکنش و بازخوردهایی هم داشته است و بی‌شک بر موسیقی و هنرمندان این عرصه هم تأثیرگذار بوده و خواهد بود.
با توجه به نکاتی که در رابطه با وجوه نقد برشمردید، بازمی گردیم به پرسش اولیه و این که آیا نقد درجامعه ما کارکرد واقعی خودش را دارد یا خیر؟

صداقت کیش: در پاسخ این سؤال در ابتدا باید بگوییم تعریف ما از کارکرد واقعی نقد چیست. چرا که از نگاه من کارکرد واقعی نقد حداقل در حوزه موسیقی که درآن فعال هستم وجود دارد و قطعاً درحوزه سینما وادبیات هم نقد به درستی انجام می‌گیرد.
شاید بهتر است به جای نقد واقعی بگوییم نقد مؤثر.

کامیار عابدی: نکته‌ای درمورد نقد دانشگاهی و نقدغیر دانشگاهی بیان شد که درواقع نام آن را نباید review انتخاب کرد چرا که review درواقع بخشی ازجریان نقد غیردانشگاهی است که درگذشته گسترده تربوده و درسالهای اخیرهم به این موضوع توجه بسیاری شده است. در نیمه‌های قرن بیستم فاصله‌ها ومرزبندی‌هایی که میان نقد دانشگاهی و نقد غیردانشگاهی در جهان غرب متداول بوده، بسیار کمتراز آن چیزی است که در حال حاضر وجود دارد. بطورمثال درحوزه نقد ادبی، کتاب چند جلدی نوشته رنه ولک نوشته شده که ازحدود سالهای ۱۷۵۰ تا ۱۹۵۰ است و بعد آن دیگر نقدی وجود ندارد چرا که نقد منحصر شده به جدایی‌هایی که میان دانشگاه و غیر دانشگاه بوده و با بررسی در این کتاب خواهید دید نخست تعداد منتقدانی که بیرون از دانشگاه درمورد ادبیات نقد نوشته‌اند بسیار است و صرفاً مرور و معرفی نبوده، دوم این‌که آنها منتقدانی دانشگاهی بودند و دربیرون از دانشگاه نیزفعالیت می‌کردند یعنی تمرکزشان منحصر به پژوهش دردانشگاه نبوده است، اما از سالهای ۱۹۶۰ به بعد این تفکیک در غرب آغازمی شود و دردهه ۱۹۸۰ به اوج می‌رسد و درحال حاضر می‌بینیم که میان نقد دانشگاهی و نقد غیر دانشگاهی درحوزه ادبیات فاصله ایجاد شده و نقد غیر دانشگاهی بجز درمحافل ادبی کوچک که بیشتر با حضور شاعران و نویسندگان بوده منحصربه همان مرورها است اما این رویه در غرب مورد انتقاد و اعتراض قرار می‌گیرد. یکی از مهمترین کسانی که از سنت دانشگاهی برآمده و اندیشه‌اش مدرن و گاهی پسامدرن است و نسبت به تفکیک میان نقد دانشگاهی و غیر دانشگاهی معترض بوده ادیب، نویسنده و منتقد معروف امریکایی هارولد بلوم است. درایران هم تاریخچه نقد ادبی به معنای تحلیل براساس صنایع ادبی، ازحدود سالهای ۱۸۶۰- ۱۸۵۰ میلادی با حضور میرزا فتحعلی آخوندزاده در قلمرو زبان فارسی آغاز شد که البته درخارج از ایران بود و در داخل مرزهای ایران چنین نقدی نمی‌توانست صورت بگیرد. درتفلیس آثارادبی و شعرایران چون سروش اصفهانی، رضا قلی خان هدایت، قاآنی شیرازی و دیگربزرگان شعروادب را از راه دورنقد می‌کردند. اما نقد ادبی مدرن که مورد بحث ما است با رواج شعر و داستان نو شکل گرفت و اولین کسانی که این نقد را به وجود آوردند صادق هدایت و نیما یوشیج بودند.در آن سالها منتقد به معنای مستقل و به عنوان کسی که شاعر و نویسنده نباشد وجود نداشت و در حدود دهه ۱۳۱۰ اولین مقاله‌ها در این حوزه شکل می‌گیرد. اما نقد در جامعه ایرانی به‌طور کلی موضوع ضعیفی است وشاید به دلیل احترام به بزرگترها و نکته‌هایی از این قبیل باشد. روند شکل گرفتن نقد ادبی مدرن در دهه ۱۳۴۰ درحوزه شعر و داستان در فضای عمومی مجله‌های ایران رشد پیدا می‌کند و افرادی چون رضا براهنی، عبدالعلی دستغیب، محمد حقوقی و...دراین حوزه فعالیت داشتند. این افراد با وجود تحصیلات دانشگاهی می‌توانستند در محیط دانشگاه هم کار کنند اما به چند دلیل فضای عمومی برای آنها مناسب بود. نخست وقتی نقد ادبی در دهه ۴۰ به اوج خود می‌رسد درست در زمانه‌ای است که ایدئولوژی‌های سیاسی هم درایران وهم درجهان به اوج رسیده و از نقد به عنوان یک ابزار سیاسی و اجتماعی استفاده مستقیم و غیر مستقیم صورت می‌گیرد و کسانی که در حوزه سیاست و اجتماع فعالیت می‌کردند ضریب تأثیر و نفوذشان بالاتر بود مانند براهنی و دستغیب. اما بعد ازانقلاب این موضوع ضعیف‌ترمی شود و به دلیل برخی اتفاقات تعهد اجتماعی از نقد رخ بربست و این نکته را می‌توانیم یکی از اولین دلایل ضعف نقد ادبی درایران بدانیم. دومین دلیل آن به دهه‌های ۲۰ تا ۴۰ برمی گردد؛ آن زمان مطبوعات و رسانه‌های نوشتاری نفوذ بیشتری داشتند و هرچه از این دوران می‌گذرد رادیو و سپس تلویزیون و سرانجام اینترنت باعث می‌شود ضریب تأثیر مطبوعات و مجلات را کمترکنند.اما در سالهای حدود ۱۳۷۰ چندان تفکیکی میان نقد ادبی دانشگاهی و غیر دانشگاهی در ایران اتفاق نمی‌افتد و بسیاری از استادان دانشگاه چون عبدالحسین زرین کوب وغلامحسین یوسفی و... رو به دانشگاه نقد نمی‌نوشتند وکتاب های بسیاری که از آنها به چاپ رسید همسو با مردم بود، اما در دهه ۱۳۸۰ با وزیدن نسیمی از غرب به ایران، معیارها و موازین علمی و پژوهشی در داخل دانشگاه‌های ایران لازم الاجرا شد، این امرضربه شدیدی برپیکره نقد بود که همزمان با نفوذ شدید اینترنت و پایین آمدن ضریب تأثیر روزنامه‌ها و مجلات همراه شد و باعث شد تفکیکی میان نقد دانشگاهی و نقد غیر دانشگاهی به اوج خود برسد.

فریدون جیرانی: صحبت ازتأثیر تفکرات سیاسی برنقد ادبی و ایدئولوژی‌ها شد. نیمه‌های دهه ۴۰ گفتمان چپ برتمام مسائل فرهنگی ما تأثیر گذاشت و ردپای این اثرگذاری را درهمه حوزه‌ها اعم از فیلم، موسیقی، تئاتر و ادبیات می‌توان دید. اگر فردی خارج از این گفتمان صحبت می‌کرد اساساً به بازی گرفته نمی‌شد و همین امر باعث شد بسیاری از فیلم‌های فیلم سازان ایرانی دیده نشود. به عنوان نمونه می‌توان به فیلم «خشت و آیینه» ابراهیم گلستان (سال ۴۴) اشاره کرد که مورد بی‌مهری قرار گرفت، حتی در سال ۵۶ فیلم باردیگر اکران شد اما بازهم اقبال خوبی به آن نشد چرا که «خشت و آیینه» از فضای گفتمان غالب بر جامعه که گفتمان مبتنی بر تفکر چپ است دوربود. پیش شرط لازم در رشد فضای نقد ایجاد فضای آزاد برای گفت‌وگو است. گفتمان چپ پیش از انقلاب فضای محدودی برای بیان نظرات ایجاد کرد و نظرات حول یک مسأله که همان تعهد اجتماعی است شکل گرفت. بطورمثال سینمای اجتماعی مطرح شد و اگر کسی خارج ازاین گفتمان نظری داشت دیده نشد. به عنوان نمونه فیلم‌ساز خوبی چون جلال مقدم دراواخردهه چهل تا پنجاه فعالیت کرد اما به دلیل این‌که گفتمان فکریش مبتنی بر گفتمان تعهد اجتماعی نبود آثار او دیده نشد. زمانی که اتحاد جماهیر شوروی فروریخت و تعهد اجتماعی و فضای غالبی که وجود داشت از بین رفت، فضای تازه‌ای به وجود آمد که اتفاقاً درنقد ادبی و حتی نقد سینمایی ودیگر نقدها اثرگذار بود و نکته جالب این‌که این فضا مصادف شد با دهه ۷۰ درایران که تحولاتی در اندیشه چه در مسائل فلسفی، سیاسی و اقتصادی در حال رخ دادن بود یعنی از پایان جنگ (سال‌های ۶۹) افرادی موفق می‌شوند که تحول فکری در ایران ایجاد کنند؛ در آن دوران به اعتقاد من سه نفر هستند که تأثیرات چشم‌گیری به جا می‌گذارند؛ در حوزه فلسفه سروش، در حوزه سیاسی آقای بشیریه و در حوزه اقتصادی موسی غنی‌نژاد است که رک و صریح و بی‌پرده از سرمایه‌داری دفاع می‌کند.

بازتاب تمام این اتفاقاتی که در عرصه دهه ۷۰ رخ می‌دهد در سال ۷۶ دیده می‌شود که برای اولین بار فضای گفت‌وگو به وجود می‌آید و مهم‌تر از آن رشد علوم انسانی در دانشگاه‌ها شکل می‌گیرد. از دل رشد علوم انسانی در دانشگاه‌ها (بین ۷۶ تا ۸۴) خیلی از اتفاقات در ایران رخ می‌دهد. فضای گفت‌وگو که باشد روزنامه‌نگاری هم رشد می‌کند. ما ۴ دوره مهم در روزنامه نگاری داریم؛ مشروطیت، دوره بعد از شهریور ۱۳۲۰، دوره ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۰ و دیگری دوره ۱۳۷۶ تا ۸۰ است که به اعتقاد من دوره آخر دوره تکامل یافته‌تری است. در حوزه سینما و تئاتر و ادبیات هم شاهد اتفاق‌های خوبی هستیم. در سال‌های ۷۶ تا ۸۲ بین فضای دانشگاهی و فضای فرهنگی رابطه بسیار خوبی به وجود می‌آید. در عرصه سینما چون اندیشه پشت فیلم‌ها متحول شده، فضای گفت‌وگو و انتقاد شکل می‌گیرد، نقد قدرت مطرح می‌شود و سینما وارد گفتمانی می‌شود که در کنار آن نقد فیلم هم وارد همان گفتمان می‌شود. ما در همه زمینه‌ها روزنامه‌نگاری، موسیقی و... رشد داریم، بعد از سال‌ها در فرهنگسرای بهمن برای اولین بار نسل جوان موسیقی پاپ می‌نوازد و خواننده‌های جدیدی می‌آیند که به اعتقاد من بر موسیقی لس‌آنجلسی هم تأثیر می‌گذارند، حتی سینما و مطبوعات و روزنامه‌نگاری هم بر آن طرف تأثیر می‌گذارد اما از سال ۸۴ به بعد متأسفانه فضای گفت‌وگو که زمینه رشد نقد ادبی و نقد فرهنگی است تحلیل می‌رود، دانشگاه تأثیرگذاری‌اش را از دست می‌دهد و رابطه‌اش با فضای جامعه قطع می‌شود. رابطه بین طبقه متوسط هم که اوج رشدش از سال ۷۶ آغاز شده از سال ۸۴ به بعد قطع می‌شود چرا که اساساً شعار سیاستمداری که وارد عرصه سیاست شده با تحقیر طبقه متوسط شروع می‌شود. رابطه طبقه متوسط که قطع شود مسائل فرهنگی هم شکل و شمایل خود را از دست داده و شکل دیگری پیدا می‌کند. امروز اگرچه از فضای سال‌های ۸۰ فاصله گرفته‌ایم و بعد از انتخاب آقای روحانی وارد شرایط تازه‌ای شدیم اما هنوز فضای گفت‌وگو در ایران نهادینه نشده است، وقتی چنین فضایی نهادینه نشده باشد فقط یک نفر می‌تواند در صدا و سیما راجع به صادق هدایت صحبت کند و صادق هدایت‌شناس‌های قهار و خوب خانه‌نشین باشند. فضای گفت‌وگو که باشد هیچ اشکالی ندارد این فرد بخصوص راجع به صادق هدایت صحبت کند، از دل فضای گفت‌وگو من شنونده و من بیننده متوجه شناخت صادق هدایت می‌شوم اما فضای گفت‌وگو که نباشد در برزخ بی‌اطلاعی مثل امروز گرفتار خواهیم شد.
بحث ما بیشتر جنبه قیاسی داشت؛ قیاس شرایط موجود با فضای بالنده‌ای که آقای جیرانی هم به آن اشاره کردند. این که چرا در مقایسه با دوره‌ای که فضای گفت‌وگو وجود داشت، هم نقدها شنیده و خوانده می‌شد و هم این که عمده آنها برای اصحاب فرهنگ و هنر مرجعیت داشت؛ اما امروز که جامعه فرهنگی و دانشگاهی ما به لحاظ کمی رشد کرده، با این وجود شاهد تجربه چنان فضا و مرجعیت و اثرگذاری سابق نیستیم.

فاضلی: از سال‌های ۱۳۸۰ در نتیجه تغییری که در نظام آموزش عالی کشور رخ داد، شاهد شکل‌گیری شکافی بین حوزه عمومی و دانشگاه هستیم. با پژوهش محور کردن دانش و آموزش در نظام آموزش عالی ایران و وضع آیین‌نامه‌ای که استادان دانشگاه را سوق می‌داد به این سو که برای ترفیع شغلی‌شان باید در مجلات علمی و پژوهشی بنویسند، این مجله‌ها به صورت انبوه منتشر شدند. از آن لحظه به بعد امثال عبدالحسین زرین‌کوب، رضا براهنی و غلامحسین یوسفی که در حوزه‌های خودشان هم برای مردم می‌نوشتند و هم برای دانشگاهیان، کمتر شد. پیوند دانشگاه با جامعه در زمینه‌های علوم انسانی و اجتماعی و از جمله هنری و ادبی ضعیف‌تر. نهاد دانشگاه بتدریج بیش از گذشته بوروکراتیک شد. در نتیجه فاصله بدنه فکری دانشگاه با جامعه افزایش یافت. به همین دلیل تنها اندکی از پیشرفت‌های نظری و روش‌شناختی در حوزه نقد هنری به درون حوزه عمومی رسوب می‌کند. مردم بر دوش دانشگاه حق دارند و این حق آنهاست که آنچه در دانشگاه تولید می‌شود به زبان عمومی هم تبدیل شود. در سال‌های اخیر به نظر می‌رسد دانشگاه در نتیجه سیطره بوروکراتیک و تکنوکراتیک تا حدودی مانند دکان کسب و کار استادان شده است و نظم بوروکراتیک دانشگاه هر سال این دکان را هم بزرگتر می‌کند. به ندرت استادان در فضای بوروکراتیک موجود دانشگاه می‌توانند دغدغه این را پیدا کنند که چیزهایی بنویسند که هم عامه مردم بتوانند بخوانند و هم دانشگاهیان بپسندند. مجلات علمی پژوهشی موجود تا حدودی گرفتار رتق و فتق امور اداری و شغلی استادان و کسب مدرک دانشجویان شده‌اند. این مجلات «نثر ویژه‌ای» را به دانشگاهیان تحمیل می‌کنند، نثری که با زبان عمومی فاصله عمیق دارد. استادان در نتیجه ممارست در این نوع نثر، کم کم توانایی نوشتن به زبان عمومی را از دست می‌دهند یا این که هرگز چنین توانایی را بدست نمی‌آورند. در موقعیت بوروکراتیک موجود، استادان به ندرت توانایی این را پیدا می‌کنند که به مسئولیت اجتماعی‌شان برای تأمین نیازهای مردم عادی بنویسند. به هر حال، از میان منتقدان دانشگاهی باید مرورنویس حرفه‌ای پیدا شود. کار مرورنویس ارتقای ذائقه و سلیقه عمومی است.

عابدی: در دهه‌های ۱۳۱۰ تا حدود ۱۳۵۰ یعنی تا اوایل انقلاب تا جایی که من اطلاع دارم تعداد متون نظری و نظریه‌پردازانه در حوزه نقد ادبی در زبان فارسی شاید به ۵۰-40 جلد نمی‌رسید در حالی که از دهه ۱۳۶۰ مخصوصاً از دهه ۱۳۷۰ به بعد تعداد این‌گونه آثار یعنی کتاب‌های نظری در حوزه نقد مخصوصاً آثاری که به دوره پساساختارگرا و پسامدرن مربوط می‌شود، از ۱۵۰۰ جلد فراتر رفته است. چون مترجمان، مترجمان حوزه عمومی بودند و نه حوزه تخصصی متأسفانه بخش نسبتاً زیادی از ترجمه‌های دهه ۶۰ و ۷۰ و اوایل دهه ۸۰ مغلوط و با زبان عجیب و غریب است. در سال‌های اخیرتر اما کیفیت ترجمه‌های نقد و نظریه ادبی بهتر شده، از افراد مبرز این حوزه دکتر حسین پاینده و دکتر بهزاد برکت و... است که ابتدا خودشان نظریه را درک کرده و سپس به فارسی نقل می‌کنند. نظریه‌های حوزه نقد و ادبی در بیرون از دانشگاه با یک اشکال و نقد کلی مواجه است. در دهه ۷۰ و اوایل دهه ۸۰ کسانی که از نظریه‌های ادبی استفاده می‌کردند چون شناختی از پیشینه و زمینه آن نداشتند صرفاً به محض دیدن یک کتاب در حوزه نظریه‌های ادبی آن را با زبان مخلوط ترجمه به حوزه شعر و داستان منتقل کردند. بخش عمده‌ای از مطالبی که در این دوره در روزنامه‌ها و مجلات نوشته شده به لحاظ علمی فاقد اعتبار است و تعداد محدودی هستند که نظریه را متوجه شده و توانسته‌اند آن را در تحلیل داستان و شعر معاصر پیاده کنند. ترجمه این چند صد جلد نقد و نظریه ادبی وقتی به دانشگاه‌ها رسید با شکل دیگری از این روند غلط مواجه شدیم؛ بسیاری از دانشگاهی‌ها از این نقدها و نظریه‌ها به عنوان یک قالب و کلیشه برای تولید مقاله استفاده کردند مثلاً می‌نویسند تحلیل آرش کمانگیر براساس میدان دید پیر بوردیو، بعد از ۱۵ صفحه ارجاعات مختلف در پایان فقط می‌خواهد بگوید آرش کمانگیر شعری است که توانسته با مخاطب ارتباط برقرار کند خب این را که همه می‌دانستند!

صداقت‌کیش: در پاسخ به این صحبت که در مقایسه با وضعیت شکوفای دهه ۴۰ احساس کمبود داریم باید بگویم در حوزه موسیقی اتفاقاً در وضعیت بهتر و شکوفاتری هستیم. اگر هنوز حتی نوک قله یخی هم دیده نمی‌شود. در مورد بحثی هم که درباره دانشگاه مطرح شد اگر نگویم، وضعیت برعکس در حوزه موسیقی آن چیزی است که اشاره شد، حداقل باید بگویم متفاوت از آن جریان است؛ همه یا بخش اعظم بضاعت ما در این حوزه به دانشگاه مربوط است و من هم محصول همین جهانم. دقیقاً همان جایی که آدم‌های دانشگاه مجبور شدند خودشان را با سطح جهانی نوشتار و مقالات مقایسه کنند و بفهمند آنچه تا به حال می‌نوشتند اگر روان و خوش‌قلم بوده و با مردم ارتباط برقرار کرده ولی در اکثر اوقات لااقل به لحاظ محتوای دانشورانه هیچ نبوده است. خودشان را با دانشمند و صاحبنظر جهانی مقایسه کردند و تلاش کردند کارشان را در همان ژورنال‌ها چاپ کنند. اگر از نقد به عنوان ساز و کار تحلیل و تأثیر و ارزشیابی هنری یاد کنیم همواره در همه جوامع هنری وجود داشته؛ این‌که همیشه گفته می‌شود این کار از آن کار بهتر شده بدین معنا و مفهوم است که حداقل به صورت شفاهی نقد وجود داشته اما امری مربوط به ساختارهای مرجعیت و اعتبار خود موسیقیدانان بوده است. فلان موسیقیدان حتی از طریق بالا بردن گوشه ابرو ارزش‌گذاری می‌کرده و همین اشاره ابرو یک مکانیزم قدیمی برای نقد است نمونه تاریخی‌اش در موسیقی سنتی یا کلاسیک ایران محفل حاج آقا ایرانی مجرد است که مرجع اعتبار است و نوعی از نقد در آن رواج دارد. به قول آنهایی که به آنجا رفت و آمد می‌کردند وقتی بحث بوده که فلان جوان هم به دنیای موسیقی اضافه شده و او را به این محفل دعوت کنیم و کسی می‌گفت نه هنوز عیاری ندارد، زود است، این می‌شد نوعی مکانیزم نقد شفاهی. اما درباره نوع مدرن‌اش و بحث درمورد کارآمدی آن؛ بیایید فرض کنیم نظریه ابتدای جلسه (زوال) درست باشد و این نوع نقد کارآمدی ندارد و شاهدش را هم اوضاع نابسامان تولیدات هنری بگیریم و ببینیم از تحلیل براساس این فرض نه‌چندان درست به کجا می‌رسیم. برای این وضعیت دو دلیل ممکن است بیان شود. اول این‌که نهاد نقد ما به قدر کافی باسواد یا دانشور نیست، من در این مورد قضاوت را به دیگران می‌سپارم چون خودم عضوی از جامعه منتقدان هستم. دلیل دوم می‌تواند این باشد که نقد وجود ندارد. این هم درست نیست. من می‌توانم صدها نقد برای رد دلیل دوم شاهد بیاورم. خب اگر نقد هم داریم شاید دلیل این باشد که نقد اثرگذار نیست. پس از اینجا به بعد باید عوامل اثرگذاری را بررسی کنیم. دو دسته دلیل عمده برای عدم اثرگذاری معمولاً می‌آوریم اولی این که تقصیر مخاطبان است و سطح مطالعه پائین آمده و دومی این که نقد توان آن را نداشته که مرجعیت پیدا کند. من می‌خواهم راجع به بخش دوم بحث کنم. ما در جامعه خودمان بخصوص در نیم‌قرن گذشته تجربه بسیار دردناکی از عروج مرجعیت داشتیم. دیده‌ایم این که اگر یک تک‌قطب مرجع وجود داشته باشیم چه اتفاقی ممکن است بیفتد. طبیعی است جامعه امروز با چنین عروج مرجعیتی مشکل پیدا کرده باشد. با توجه به رویدادهای سیاسی و اجتماعی که در جامعه ما اثر گذاشته حداقل در جامعه موسیقی این‌که یک تک‌قطب تبدیل به مرجع شود امکانپذیر نیست. موسیقیدانان برجسته‌ای که در گذشته مرجع حساب می‌شدند مثل فرامرز پایور، محمدرضا لطفی و... هرکدام که درگذشتند نه این‌که کس دیگری به گرد پای آنها نرسید، که نرسید، بلکه اصلاً سازوکار مرجعیت‌شان قابل بازسازی نبود؛ البته این اتفاق تاحدودی امری جهانی است. الآن آن‌طور که روزی مثلاً کانت به اندازه دو سده در حوزه فلسفه می‌توانست مرجع باشد هم نمی‌تواند اتفاق بیفتد. اگر قله‌ای هم وجود دارد از بقیه قله‌ها نسبتاً مجزا است و هیچ‌کدام به شکل محسوسی از دیگری بلندتر نمی‌شود که کل جامعه را به دنبال خود بکشد. امروزه نمی‌بینیم یک نفر یک نیم خط راجع به یک اثر بنویسد و تأثیرگذار واقع شود.

عابدی: حتی در دهه ۶۰ هم این اعتبار مرجعیت وجود دارد ولی الآن دیگر وجود ندارد.

صداقت‌کیش: من به یاد دارم در دوره دبیرستانم وقتی آدینه منتشر می‌شد هرچه داخل آن بود حتی پرت و پلاها، پژواکی داشت و دست‌کم دعوایی راه می‌انداخت که آقا پرت و پلا است. الآن نقدها اعم از دانشگاهی و غیردانشگاهی صد برابر آن زمان است اما روی هر کدام که دست بگذارید من به ضرس قاطع خواهم گفت هیچ‌کدام مرجعیت آن دوره آدینه را ندارد. نه به این دلیل که تراز کیفی و عیاری ندارد و یا این که نمی‌تواند با جامعه ارتباط برقرار کند بلکه به این دلیل که جامعه چنین مرجعیتی را نمی‌پذیرد حتی خود آن موسیقیدان و سینماگر هنرمند را هم دیگر به این شکل تک مرجعی را نمی‌پذیرد.

فاضلی: بحث ما این است که آیا به نسبتی که در نهاد آموزش عالی سرمایه‌گذاری می‌کنیم و 20 میلیون دانش‌آموخته و ۴٫۵ میلیون دانشجو، صدها مجله و هزاران کتاب داریم، آیا صاحبان این دانش‌ها می‌توانند به تعبیری که آقای جیرانی اشاره کرد یک «گفت‌وگوی جمعی گرم» را در حوزه ادبیات و هنر در جامعه شکل بدهند یا نه؟ پاسخ من این بود که به نسبت سرمایه‌گذاری و فعالیتی که داشته‌ایم، نه! قطعاً نمی‌توان منکر بسیاری از ارزش‌های دانشگاه شد و کارکردهای متعدد نهاد دانشگاه را نمی‌توان نادیده گرفت. نقد دیگرم به این تفکر است که امروز در زمینه موسیقی‌شناسی با استانداردهای فرمی و فرمالیستی جهانی بحث می‌کنیم، و می‌گوییم نقدهای پیش از این در قیاس با معیارهای جهانی، ارزش علمی ندارند؛ این سخن هم قابل قبول است و هم قابل نقد. قابل قبول است، چون اتفاق خوبی است که بتوانیم در فضای جهانی‌تر بیندیشیم، اما باید در نظر بگیریم که جهانی بودن در حوزه موسیقی‌شناسی یا نقد ادبی یا در حوزه سینما یعنی چی؟ آیا انطباق دادن خودمان با دیگران، به معنی جهانی بودن است؛ یا این‌که شرط جهانی بودن این است که بتوانیم در «چارچوبی جهان محلی» بیندیشیم؛ یعنی کار خودمان را در بافت محلی خودمان با چنان کیفیتی انجام بدهیم که قابلیت جهانی پیدا کند؟ از صحبت‌های آقای صداقت‌کیش این‌گونه استنباط کردم که نقدهای خودمان را با استانداردهای فرمی و فرمالیستی دانش جهانی سازگار کنیم. به نظرم شاید این چندان درست نباشد. ممکن است با همین شکل و با همین معیارهای جهانی بتوانیم، صدها مقاله هم چاپ کنیم، اما این بدان معنا نیست که لزوماً با این مقالات جهانی، پیشرفتی در حوزه نقد و موسیقی‌شناسی صورت گرفته است. پیشرفت واقعی در مرزهای دانش در تمام زمینه‌ها زمانی رخ می‌دهد که نوآوری و خلاقیت بروز و ظهور پیدا کند. این خلاقیت هم به مجله‌ای که مقالات را چاپ می‌کند وابسته نیست. اگر دانشگاه در ایران نتواند به بهبود وضعیت فکری، هنری، ذائقه و سلیقه و فهم مخاطب در جامعه ایران کمکی کند، به واقع این دانشگاه در زمینه هنری ناکارآمد است. نقد هنری که نتواند سهمی برای مردم خودش در زبان فارسی، در موسیقی ایرانی و در سینمای ایران داشته باشد و فقط به این بسنده کند که منتقدی اسم و رسم‌دار در جهان داریم، چنین نقد هنری، کارکرد اجتماعی برای جامعه ندارد. آقای صداقت کیش به درستی می‌گویند که فردی با ابرو بالا انداختن خود می‌تواند کارکرد تأثیرگذاری در مخاطبان موسیقی ایران داشته باشد. آیا موسیقی‌شناس‌های ما امروز توانسته‌اند چنین کارکردی برای مخاطبان موسیقی داشته باشند؟ بله، فضای شکل‌گیری مرجعیت در گونه‌ای که ایشان توضیح دادند وجود ندارد و در هیچ زمینه‌ای نمی‌توانیم انتظار داشته باشیم قهرمانی ظهور کند که مثلاً شبیه رضا براهنی یکه‌تاز میدان ادبیات باشد، اما مقصود از مرجعیت نقد هنری چنین چیزی نیست. بحث بر سر این است که آیا نهاد نقد و مرور می‌تواند به جامعه مخاطب کمک کند تا مسیر خودش را در فضای هنری جامعه پیدا کند یا نه؟ مسأله ما این است که در فضای گفت‌وگو و خرد جمعی، نهادی نداریم که بتواند شبیه نیویورکر و گاردین در هدایت ذائقه‌های عمومی و مخاطبان نقش‌آفرینی کند.

جیرانی: سال ۱۳۲۰ که از دل روزنامه‌ها و نشریات حزب توده نقد فیلم بیرون می‌آید و فرخ غفاری در روزنامه «به سوی آینده» با اسم مستعار نقد می‌نویسد یا طغرل افشار دیگر منتقد مطرح آن دوره نقدهای جدی می‌نویسد، دوره‌ای است که نخبه‌گرایی و شکاف بین منتقدان و جامعه ایجاد نشده یعنی وقتی «ولگرد» ناصر ملک‌مطیعی که فیلم ساده‌ای است به نمایش در می‌آید طغرل افشار مفتون فیلم می‌شود و حتی روزنامه حزب توده هم از نگاه تلخ اجتماعی آن تعریف و تمجید می‌کند، فیلمفارسی مفهوم بدی ندارد آن طور که بعدها تبدیل به فحش می‌شود. بعد از کودتا فضای جامعه ایران در عرصه سیاست، ادبیات، فرهنگ و... بسته می‌شود اما راه یک چیز باز می‌شود؛ نمایش فیلم امریکایی، ورود فیلم امریکایی به ایران و مجلات خارجی مقدمه‌ای می‌شود تا یکسری از آدم‌های سرخورده از کودتا حول دکه روزنامه فروشی پانروژ گالستیان اول لاله‌زار رو به روی سینما متروپل جمع شوند و اولین مجلات تخصصی سینما اجازه انتشار بگیرد که معروف‌ترین‌شان ستاره سینماست. در فضای اختناق بعد از کودتا اولین ترجمه‌های پرویز دوایی، پرویز نوری و بهرام ری‌پور را در سال‌های ۳۳ و ۳۴ در این مجله می‌خوانید. اواخر دهه ۳۰ تا ۴۳ که فضای نسبتاً آزادتری به وجود می‌آید و فضای سیاسی ایران کمی بازتر می‌شود مجله اندیشه و هنر شکل می‌گیرد درون این مجله نقدهای سینمایی جدی‌تری توسط شمیم بهار نوشته می‌شود که معروف‌ترین آن نقد «خشت و آیینه» ابراهیم گلستان است، نقدهای بعدی بر فیلم «سیاوش در تخت جمشید» فریدون رهنما و «این خانه سیاه است» فروغ فرخزاد است و مصاحبه معروف آیدین آغداشلو و شمیم بهار با آل احمد که باعث می‌شود آل‌احمد به «اندیشه و هنر» و دوست صمیمی‌اش که صاحب اندیشه و هنر بوده و با هم در حزب بودند فحش بدهد. در همین فاصله دکتر هوشنگ کاووسی که تحصیلکرده فرانسه است در مجله فردوسی صاحب تریبون می‌شود و شروع به کوبیدن فیلم فارسی می‌کند و واژه سر هم نویسی شده «فیلمفارسی» شکل می‌گیرد. نقد و تفکر کاووسی تمام تفکرات نقدنویسان را تحت تأثیر خود قرار می‌دهد و باعث می‌شود رابطه‌ای که بین مردم و فیلم به آرامی در حال شکل گرفتن است (امیر ارسلان نامدار در سال ۳۴ فروش خوبی دارد، همین طور شب نشینی در جهنم در سال ۳۷) قطع شود. در این ایام می‌شد راجع به معصومه عزیزی بروجردی یا مهوش (خواننده محبوب آن زمان) و شوهرش بهرام حسن‌زاده که به مدت یک دهه ترانه‌هایشان برای فیلم‌ها تماشاچی می‌آورد صحبت کرد اما هیچ‌کس راجع به آنها بحث نمی‌کند و رابطه بین هنر توده‌ای با مخاطب از بین می‌رود. از طرف دیگر منتقدها هم به موج نو سینمای فرانسه وصل می‌شوند و ورود مجله «کایه دوسینما» به ایران تأثیر قوی روی منتقدان می‌گذارد؛ البته آن مجله یک کار قشنگ می‌کند که ما نمی‌کنیم. آن مجله از دل سینما سرگرمی، تحلیل در می‌آورد یعنی می‌گوید هیچکاک و هاوارد هاوکس را فقط یک سرگرمی‌ساز نبینید و از دل هالیوود سرگرمی‌ساز، شاهکارها را بیرون می‌کشد اما ما تأثیرات نقدهای تاریخ سینما را می‌گیریم و نمی‌رویم تحقیق و پژوهش کنیم که چرا «گنج قارون» در ایران ۹ هفته فروش دارد آن هم درست در زمانی که «خشت و آیینه» به مدت دو هفته در رادیوسیتی در حال اکران است. در سال‌های ۴۶ و۴۷ هم همین موج ضد هنر توده‌ای را داریم هیچ‌کس نیست راجع به موسیقی پاپ آن دوره مقاله بنویسد و از تأثیراتش بگوید حتی با جعفر پورهاشمی شاعر ترانه‌های فیلمفارسی سال‌های ۱۳۳۹ تا ۴۶ بعد از انقلاب مصاحبه می‌شود. قبل از انقلاب نرفتیم تأثیر پیش پرده‌خوانی را روی موسیقی و فیلم فارسی بررسی کنیم، نرفتیم راجع به تأثیر تعزیه بر فیلم فارسی تحقیق کنیم بنابراین نقد حالت نخبه‌گرایی پیدا کرد و دهه ۴۰ وصل شد به تعهد اجتماعی با آن تفکر چپ که در ۲ نقطه شکل گرفته بود؛ شریعتی در حسینیه ارشاد و آن طرف تفکر چپ بین نویسندگانی عرفی و همه اینها روی نقد فیلم تأثیر گذاشت. گرچه عده‌ای مثل پرویز دوایی (منتقد شاخص مجله «سپید و سیاه» در سال‌های ۴۵ تا ۵۲)، پرویز نوری و دوستان دیگری مثل کیومرث وجدانی، بیژن خرسند و آقای فریدون معزی مقدم در صفحه نقد مجله فردوسی همچنان فعالیت می‌کردند اما از سال ۵۳ تمام این نشریات تعطیل شدند و از نشریات سینمایی، «ستاره سینما» ماند و نشریاتی که وابسته به مؤسسه اطلاعات و کیهان بودند مثل «اطلاعات هفتگی» که مال مؤسسه اطلاعات بود و «زن روز» که مال کیهان بود. بعد از اختناق فضای سال ۵۳ همه منتقدانی که در نشریات نقد می‌نوشتند یا مثل پرویز دوایی از ایران مهاجرت کردند و یا نقد ننوشتند. بعد از انقلاب بود که پژوهش شکل گرفت و در اواخر دهه ۶۰ فهمیدیم که می‌شود راجع به معصومه بروجردی (مهوش) حرف زد و مقاله نوشت، راجع به پیش پرده‌خوانی صحبت کرد و... اما متأسفانه هنوز هم رابطه بین هنر توده‌ای و مردم و نخبه‌ها و دانشگاهی‌ها قطع است، ما جامعه ایران را در فیلم‌های فارسی می‌توانیم پیدا کنیم نه فیلم‌های روشنفکرانه. الآن هم جامعه فعلی را نه در فیلم‌های عباس کیارستمی بلکه در همین فیلم‌های کمدی می‌یابیم که در سطح عام می‌بینید؛ این‌ها برآمده از افکار عمومی هستند ولی هیچ وقت این مسأله در نقد دیده نمی‌شود. ممکن است بگویید که در دنیا هم نقد از منظر نخبگی مطرح می‌شود و عرصه تحلیل است که باید وارد این مسأله شود اما به هر حال بین مردم و نقد فاصله است و از زمان قدیم تا امروز هر گاه منتقدان به فیلمی فحش می‌دادند فیلم می‌فروخت. میزان فحاشی به فیلم «گنج قارون» باورنکردنی است اما این فیلم در سال ۴۴ که جمعیت تهران یک میلیون و خرده‌ای است هشتصدهزار بلیت می‌فروشد. من نمی‌گویم 800 هزار نفر فیلم «گنج قارون» را دیدند ولی معتقدم حداقل چهارصدهزار نفر از جمعیت تهران دوبار فیلم را دیدند. بعدها منتقدان ادبیات و موسیقی متوجه شدند که باید به پدیده توده مردم توجه کنند، من به یاد دارم در اواخر دهه ۴۰ که سوسن و آغاسی وارد سینما شده بودند روی جلد مجله فردوسی عکس سوسن چاپ شد با این تیتر: «خواننده کوچه و بازار سوسن». حتی تعدادی از شاعران هم راجع به سوسن نوشتند که این سوسن است که می‌خواند و راجع به عرصه موسیقی بازاری بحث کردند ولی سینمای بازاری هیچ وقت وارد بحث منتقدان نشد. بعد از انقلاب ما سال‌ها نقد فیلم نداشتیم. مجله فیلم سال ۶۲ شکل گرفت و منتقدان روزنامه‌های تعطیل شده به این مجله آمدند و مجله فیلم شد اولین پایگاه نقد فیلم پس از انقلاب. در آن ایام هم سینمای روشنفکری ایران که در جشنواره‌ها تقدیر می‌شد مثل «دونده»، «خانه دوست کجاست» و... نقد مجله فیلم را به این سمت و سو برد منتقدان مجله فیلم علاقه‌مند به دور شدن از فضای فیلم‌های فارسی بودند. برخلاف دوره قبل از انقلاب که نقد در مجلات غیرسینمایی خوانده می‌شد، نقد در مجلات سینمایی با استقبال مخاطبان روبه‌رو شد. البته در روزنامه‌هایی نظیر رسالت و کیهان هم نقد منتشر می‌شد، کما این که بعدها روزنامه سلام و همچنین نشریات اصلاحات نقد را به گونه دیگری رشد دادند. اثرگذاری نقد به تدریج از اواخر دهه هفتاد و همچنین در دهه هشتاد در عرصه سینما کم شد، به مرور فضای مجازی جای مجله و نشریات کاغذی را گرفت. معتقدم که نقد در سینمای امروز اثرگذاری چندانی ندارد، هر چند که پژوهش در سینما رشد پیدا کرده و من دوستانی را می‌شناسم که به شکل جدی مشغول تحقیق درعرصه فیلم‌های فارسی و فیلم‌هایی هستند که کسی به سراغ آنها نرفته است.البته پژوهش خواننده زیادی ندارد اما پیشرفت آن خیلی بیشتر از نقد بوده است.
یکی از دوستان در صحبت‌هایشان گفتند که در همین یک ماه اخیر به چندین جلسه برای صحبت در خصوص نقد دعوت شده‌اند و همین را نشانه‌ای برای پیش رفتن به سوی بهبود دانستند. می‌توان در شرایط فعلی نقد به بهبود جایگاه آن و تأثیرش بر تولید و فروش آثار هنری امیدوار بود یا باید به انتظار وقوع یک معجزه نشست؟

عابدی: در ارتباط با ادبیات که گمان می‌کنم به مرور جامعه در مسیر آگاه شدن پیش می‌رود، آقای صداقت کیش تأکید کردند که شرایط در موسیقی بهتر شده و حتی می‌توان تأثیر نقد موسیقی را در جامعه دید. هرچند که وقتی من به عنوان مخاطب عام به نقدهای حوزه موسیقی نگاه می‌کنم به نظرم این طور می‌آید که جنبه علمی نقدها در مقایسه با ۴۰ و حتی ۲۰ سال قبل بیشتر شده و نوشته‌های آن سال‌ها بیشتر به خاطره نگاری و درج نکاتی از زندگی اهالی موسیقی می‌ماند. اما در ادبیات با وجود برخی تغییرات مثبت در نگاه جامعه، معتقدم که با بحرانی جدی در نقد روبه‌رو هستیم، اگر بخواهیم به شکل عینی درباره نقد شعر و داستان صحبت کنیم آن بخشی که به دانشگاه منتقل شده بیشتر چارچوب علمی-پژوهشی پیدا کرده، البته در روزنامه‌هایی همچون ایران، شرق و اعتماد، صفحاتی به نقد و معرفی کتاب اختصاص پیدا کرده که نکته مثبتی است. هرچند نقدی که در رسانه‌ها منتشر می‌شود هم بیشتر review است تا نقد! بخشی از نقد هم به فضای مجازی منتقل شده و منجر به کاهش قدرت اثرگذاری رسانه شده است.
البته به نظر می‌رسد نقد در فضای مجازی بیشتر به درج نظرات شخصی مردم در صفحات شخصی‌شان محدود شده!

عابدی: نقد در شبکه‌های اجتماعی همان طور که گفتید بیشتر به درج نظرات شخصی محدود شده اما در وب سایت‌ها شاهد شکل‌گیری جمع‌های کوچکی هستیم که تلاش می‌کنند تا اثرگذاری‌شان از آن شکل محدود خارج شود. طی ۲۰ سال اخیر در غیاب نقد مکتوب شاهد رشد نقد شفاهی در قالب برگزاری نشست‌های نقد کتاب شعر و داستان هستیم. با این حال متأسفم که بگویم نقد شفاهی ادبیات هم طی یک دهه اخیر بشدت تحت تأثیر مراسم رونمایی آثار قرار گرفته و خبرچندانی از نقد جدی نیست، عده‌ای دوره هم جمع می‌شوند و به تعریف و تمجیدهایی درباره اثر مذکور اکتفا می‌کنند. این در حالی است که اگر نقد شفاهی هم به درستی انجام شود از اثرگذاری قابل قبولی بر جامعه برخوردار خواهد بود. نه تنها در نقد، بلکه در خواندن و دیده شدن تولیدات فرهنگی بویژه در بخش مکتوب با بحران روبه‌رو شده‌ایم. در دوره‌هایی شاهد این بودیم که به محض انتشار یک کتاب خوب مردم آن را به هم پیشنهاد می‌کردند و می‌خواندند. البته این کاهش توجه عمومی به تولیدات فرهنگی تنها مختص کشور ما نیست اما اینکه از ۸۰ میلیون ایرانی، درصد بالایی دانش آموختگان دانشگاهی هستند یعنی فرصتی بزرگ برای خواندن و بالا رفتن تیراژ کتاب‌ها و حتی دیگر تولیدات هنری! در حالی که متأسفانه خبری از این فرصت طلایی نیست و نه دانشگاه و نه رسانه‌ها تأثیری در تشویق مردم به مطالعه ندارند.

فاضلی: یکی از عوامل مؤثر در چرایی نکاتی که به آنها اشاره شد این است که فضای دانشگاهی ما تا حدودی در حال دور شدن از پرسش‌های جامعه است. گمان می‌کنم نظام آموزش عالی حداقل در حوزه علوم انسانی رویه‌ای را در پیش گرفته است که بر اساس آن به شکلی آگاهانه در حال ایجاد شکاف میان اجتماع و استادان دانشگاه است. بوروکراتیک شدن علم و آموزش عالی، نمی‌گذارد تا استادان مجال کافی برای نوشتن و اندیشیدن به جامعه و برای جامعه را پیدا کنند. اما اگر در جایی این مجال پیدا شود، می‌بینیم که مردم هم از آثار و متن‌های عرضه شده به جامعه به گرمی استقبال کرده‌اند. برای همین وقتی در فیلم، کتاب یا موسیقی شاهد انعکاس بخشی از حرف جامعه شویم، می‌بینیم که مردم به نحوی مناسب و گرم از آن استقبال می‌کنند. اگر مسئولان و نهاد آموزش عالی متوجه ضرورت تعامل جدی‌تر با جامعه شوند، آن وقت است که استادان ما نسبت به مردم خود تعهد اجتماعی پیدا می‌کنند و حتم دارم که در آن شرایط اوضاع و احوال نقد هم بهتر می‌شود. از طرفی نظام رسانه‌ای ما هم ایراد دارد. در رسانه‌های امروز خبر چندانی از فضای آزاد برای گفت‌وگوهای انتقادی نیست. همین می‌شود که می‌بینیم تریبون رسانه مهمی چون رسانه ملی تنها در دست یک گروه است! اغلب نشریات معتبر دنیا به‌طور مرتب ضمیمه‌های هنری- ادبی منتشر می‌کنند و از همراهی شخصیت‌های اثرگذار آن حوزه‌ها هم بهره می‌گیرند. بر اساس سیاستی که در ۴۰ سال اخیر در پیش گرفته شده اغلب تلاش شده تا هنر در پستوها باقی بماند. نکته دیگری که نباید از آن غافل شد این است که سازمان‌ها، اعم از رسانه‌ها، انتشاراتی‌ها و سایر نهادهای مولد فرهنگ و هنر از یک آشفتگی رنج می‌برند، از مهم‌ترین پیامدهای آن هم این است که آشفتگی، طراوت و نشاط را از جامعه گرفته است.

عابدی: من هم موافق گفته آقای فاضلی هستم، آشفتگی سازمان‌ها موجب شده که خبری از استمرار نهادها و تصمیم‌های فرهنگی-هنری نباشد. در همین روزنامه ایران که از اوایل دهه ۷۰ تأسیس شده چند مدیر دیده‌اید که مشعلی که به دست گرفته‌اند را به دست مدیر بعدی بسپارند. به نظر می‌رسد این گسست مدیریتی در حوزه تولیدات فرهنگی و نقد هم مشاهده می‌شود.

صداقت کیش: یکی از منتقدان موسیقی روزنامه نیویورک تایمز بیش از ۳۶ سال در آن کار کرد، اما در میان روزنامه نگاران خودمان آیا می‌توان چنین استمراری را دید؟ صفحات روزنامه‌ها را رصد کنید در کدام یک به روزنامه‌نگاری برمی‌خورید که حداقل هفت سال در روزنامه مشخصی صفحه ثابت داشته باشد؟

جیرانی: به افراد دلسوزی نیاز داریم تا به تداوم نهادهای مرتبط با نقد کمک کنند، چه در دانشگاه و چه حوزه عمومی و رسانه‌ها. زمان شاه، شاهد فعالیت دو نوع سینما بودیم، سینمایی که از آن به فیلمفارسی یاد می‌شود و برمبنای آزادی‌های اجتماعی و مباحث عامه پسند بود و دیگری هم سینمای اجتماعی و روشنفکرانه که در آن جنبه‌های سیاسی دیده می‌شد. در سینمای فیلمفارسی شما شاهد حضور پررنگ سنت و توجه جدی به سنت هستید؛ حتی شخصیت فیلم وقتی می‌خواهد به مناطق جنوب شهر برود روسری سرش می‌کند، خواننده‌های کوچه بازاری در این فیلم‌ها می‌خواندند و تماشاگران آنها هم اغلب از مردم پایین شهر بودند، در سینمای اجتماعی هم به مسائل سیاسی توجه ویژه می‌شد؛ اما سینمای تجاری یا عامه پسند امروز برخلاف ظاهرش به سینمای معترض تبدیل شده و باید دید که چرا به این مسیر رفته؟ سینمای تجاری به دنبال موسیقی و رقص می‌رود تا از این راه قدری فضای اجتماعی را باز کند. اگر نگاهی به تیزرهای فیلم‌های کمدی داشته باشید می‌بینید که در اغلب آنها مردی در حال رقص است. موسیقی‌شان هم به سمت سبک‌های شیش و هشتی رفته، این سینما برخلاف قبل از انقلاب دیگر توجهی به سنت ندارد و حتی در مواردی خواهان شکستن آن است. اغلب قهرمانان فیلم‌ها افراد ریاکار هستند و اگر قهرمان فیلم فرد مثبتی باشد مخاطب آن را نمی‌پذیرند. این فیلم‌ها این روزها به دنبال باز کردن فضای اجتماع آمده است، خارج از دعواهای سیاسی و حتی شرایطی که نقدمان به آن مبتلا شده شاهد تلاش سینما و تئاتر برای باز کردن فضای اجتماعی هستیم. تمام این موارد نکاتی است که منتقدان ما باید به آنها توجه داشته باشند.

 

 

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST