شهرآرا: چندی پیش عباس معروفی در گفت وگویی با ایرنا دیدگاههایی را درباره آثار
خودش و به طور کلی ادبیات ایران مطرح کرد؛ تحلیل برخی ایدههای معروفی در آن
مصاحبه میتواند طرح کلی ادبیات او را برای مخاطبی که هنوز با آثارش آشنا نیست، شفافتر
کند.
یک- «بهترین سالهای خلاقه عمرم در غربت گذشت؛ بی دلیل»؛
معروفی این جملات را از کتاب جدیدش روخوانی میکند و با بغضی در گلو، از گله کردن
و توضیح بیشتر طفره میرود. ممکن است در نگاه اول فکر کنیم که دوری معروفی از
ایران اهمیتی ندارد و او میتواند با امکاناتش در اروپا اتفاقاً خیلی بهتر به
نوشتن ادامه دهد. اما کسانی که با آثارش آشنایی داشته باشند، خوب میدانند که
معروفی داستانپرداز صرف نیست و ایدههایش را از جامعه وام میگیرد. برای چنین
هنرمندی بسیار دشوار است که در احاطه فرهنگ بیگانه، اصالت ایرانیاش را حفظ کند و
به کارش ادامه دهد.
دو- معروفی تأکید زیادی بر بازگشت به ادبیات عرفانی
فرهنگ خودمان دارد و در مصاحبهاش تصریح میکند که قصهها را با الهام از اساطیر و
افسانههای فرهنگ ایرانی-اسلامی پیش میبرد. این ادعا تا حد زیادی پذیرفتنی است و
برپایه آن مثلاً الگوی هابیل و قابیل در «سمفونی مردگان» یا شخصیت حسینا و روایت
هفت شبی در «سال بلوا» کاملاً ملموس است. اما ادعای فوق از این رو ممکن است
گمراه کننده باشد که فروکاستن کل دغدغههای معروفی به افسانهها و الگوهای از
پیش تعیین شده شبیه شوخی است و باید توجه داشته باشیم که کاربرد مورد بحث صرفاً یک
الهام گیری شماتیک در طرح کلی داستانها و استفاده از عناصر بومی برای روانتر شدن
روایت است.
سه- معروفی تأکید زیادی بر کیفیت دارد و معتقد است که
رمان را با تکنیک داستان کوتاه مینویسد. این ادعا اگرچه صحیح مینماید، مستلزم
توجه ویژه است. درستیاش را از تعداد صفحات آثار او میتوان دریافت، جایی که حتی رمانهای
مهمش هم چندان قطور نیستند. همچنین اهمیت شکل روایت خاص معروفی در این است که این شکل
نوشتار میتواند سرمشق جذابی برای نویسندگان جوانتر باشد. نگاهی به تاریخ ادبیات
نشان میدهد که حجم رمان تقریباً هیچ رابطه معناداری با کیفیتش ندارد و نظر به
شرایط کنونی جامعه ایران (از افزایش قیمت کاغذ گرفته تا سونامی شبکههای اجتماعی و
بی حوصله شدن مردمانی که به شکل توریستی و نامنسجم به آثار ادبی مراجعه میکنند)،
کنترل حجم رمانها و در عوض نگاه کیفی و دقت نظر چندباره در تعابیر میتواند
ادبیات داستانی ایران را با جهشی خیره کننده همراه کند.
چهار- معروفی در بخشی از مصاحبه خود میگوید: «من معتقدم
کلمه باید ساده باشد، یعنی ما باید با زبان آدمیزاد حرف بزنیم... . فرمالیسم در
نثر راه به جایی نمیبرد. من بلدم با زبان بیهقی هم بنویسم اما به درد مردم نمیخورد؛
چون ما نباید جدول کلمات متقاطع درست کنیم.» پرهیز از فرمالیسم، احتمالاً کلید
برون رفت از یک آفت بزرگ در ادبیات امروز ایران است. متون ثقیل و ادبی البته در
جای خود قابل احتراماند و میتوانند پیشبرد تخصصی ادبیات را ضمانت کنند. اما
رمانی که قرار است در دست مخاطب عام باشد، الزاماً باید از فرمهای پیچیده و
معماسازی بیهوده بپرهیزد، کاری که معروفی در آن چیره دست به نظر میرسد و همین ویژگی
مثلاً «سمفونی مردگان» را به اثری تبدیل کرده است که هم خواننده دانشگاهی و هم
مخاطب عام، هر کدام به قدر ظرفیت، از آن بهره میبرند.
پنج -
«من نه فیلسوفم، نه جامعه شناسم، نه صوفیام و نه
هیچ چیز دیگر؛ من یک آدم معمولیام که بلدم داستان بنویسم»؛ این عبارات عباس
معروفی احتمالاً ناموجهترین جملاتی است که او در مصاحبهاش به زبان میآورد. شاید
از سر فروتنی است که این نویسنده بزرگ سعی میکند خودش را از دیگر علوم انسانی -به جز ادبیات- جدا
نگه دارد؛ شاید هم نگران عواقب بعدی و خرده گیریهای منتقدان ملانقطی است که فردای
روزگار ایدههای داستانهایش را با عینک مکاتب فکری مختلف به چالش بکشند. با تمام
این اوصاف، مخاطب باید این اظهارنظر را فراموش کند، چراکه تسلط حیرت انگیز معروفی
به اتمسفر جامعه ایرانی و مسائل آن، همراه با نگرشی کاملاً بنیادی در کنار طرح پرسشهای
بزرگی که آشکارا یادآور فلسفههای اگزیستانس است، در آثار او موج می زند. پرسشهای
ایدئولوژیک و وجودی مطرح شده در داستانهای عباس معروفی جدیتر از آن هستند که
بتوانیم او را داستان نویس و قصه گویی ساده معرفی کنیم و احتمالاً باید منتظر
بمانیم تا بهزودی در «نام تمام مردگان یحیاست» با چالش فکری جدیدی غافلگیر شویم.