کامیار عابدی نویسنده، پژوهشگر و منتقد شعر معاصر آثاری چند در حوزه شعر زنان دارد. مهمترین اثر او در این حوزه بهرغم پنجرههای بسته (۱۳۸۰) است که در آن همراه با تحلیل شعرها نوعی جریانشناسی شعر زنانه نیز صورت گرفته است. وی همچنین اثری در دست انتشار دارد که میتوان آن را نوعی منتخب/آنتولوژی شعر زنان بهشمار آورد.
جریانشناسی شعر زنان اکنون با توجه به تعداد زنان شاعر و نیز عقبهای دستکم شصتساله برای بررسیهای ادبی آینده، ضروری به نظر میرسد. فراز و فرودهایی که شعر زنان در این شش دهه از سر گذراندن از حوادث اجتماعی، جریان شعر معاصر، جنبشهای زنان و ... متأثر بوده است. مطالعه بر روی این جریانات میتواند ما را در فهم درست مرحلهای که شعر زنان اکنون در آن قرار دارد، یاری کند. همچنین پرداختن به این مقوله میتواند نوعی یادآوری و پررنگ کردن تاریخ ادبی زنان باشد که برای به رسمیت شناختن این نوع ادبی لازم است.
*بهرغم پنجرههای بسته از معدود کتابهای حوزهی شعر است که سعی در تحلیل شعر زنان دارد. خودتان بهتر میدانید بیشتر کتابهایی که به شعر زنان پرداختهاند معمولاً حالت جُنگگونهای دارند و شامل زندگینامه مختصری از شاعران و چند شعر از ایشان است. ولی شما در این کتاب به تحلیل شعرها پرداختهاید و به نظر من در مواقعی به نوعی جریانشناسی نزدیک شدهاید، کاری که در زمینهی شعر زنان با فقدان آن روبهرو هستیم. البته در ابتدای کتاب شما گفتهاید به جریانشناسی شعر زنانه معتقد نیستید، ولی اگر درست متوجه شده باشم به وجود خصیصهای در شعر زنان یا لحن زنانه باور دارید. میخواستم دربارهی این موضوع صحبت کنیم تا بعد بیشتر راجع به جریانشناسی شعر زنان بحث کنیم.
نکته خوبی برای شروع بحث است. بد نیست به همین موضوع اشاره بکنم و موضوع را بازتر کنم. ببینید طبعاً ادبیات زن و مرد ندارد و ما آن را با شاعر و نویسندهاش میشناسیم که ممکن است زن باشد یا مرد. ولی نکته اینجاست که تاریخ ادبیات جهان و حالا در این بحث، منحصراً ایران، عموماً مردانه است. یعنی شمار زنان شاعر و نویسنده در تاریخ ادبی ما بسیار کم بودهاست. ولی وقتی که وارد عصر تجدد میشویم یعنی در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم طبعاً با حضور زنان در عرصهی عمومی بهتدریج ما با تعداد نسبتاً قابل توجهی شاعر و نویسنده و بهطور کلی زنان ادیب مواجه میشویم و این نکته سبب شده که در طول صد سال اخیر جُنگها و مجموعههای تحلیلی و منتخبهایی از آثار زنان شاعر و نویسنده هم منتشر شود. بنابراین، اگر یک نفر از ما انتقاد کند که چرا زنها و مردها را از همدیگر متمایز میکنید، به نظر من در وهلهی اول نگاه و انتقادش کاملاً درست است و ما پاسخی منطقی بر اساس عقل سلیم برایش نداریم و نمیتوانیم بگوییم چرا این کار را کردهایم. اما در مرحلههای بعدی میشود استدلال کرد که چون ادبیات کهن ما ادبیاتی مردانه است یا به تعبیر دکتر رضا براهنی ادبیاتی مذکر است، تازه وقتی که وارد دورهی معاصر میشویم با صداهای زنانه در ادبیاتمان مواجه میشویم. این امر خودش الزامی برای ما به وجود میآورد که حداقل پیشگامان ادبیات زنانه را بیشتر بشناسیم. البته میشود با این امیدواری این نکته را به پایان برد که در آینده آنقدر شمار زنان شاعر و نویسنده زیاد شود که در نهایت دیگر نیازی به این فاصلهگذاری و این نوع طبقهبندی نداشته باشیم. شاید در حال حاضر ما در آخرین مراحلی هستیم که ادبیات را بهصورت زنانه و مردانه در بخشی از بررسیهایمان محل توجه قرار میدهیم.
*یعنی شما مخالف حیثیت متفاوت شعر زنان هستید؟ چطور از صدای زنانه حرف میزنید اما مخالف فاصلهگذاری بین دو جنسیت هستید؟
البته من منکر فضا و محتوای شعر زنان نیستم، اما به نظرم میآید هرچه جلوتر میآییم شعر زنان در جریان عمومی شعر فارسی بیشتر قابل دیده شدن است تا بهصورت مجزا. چون حضور زنان در کنار مردان-با وجود تبعیضهایی که هنوز وجود دارد-کاملاً حس میشود. امروز زن و مرد در قلمرو شعر معاصر ما در کمترین فاصله از هم قرار دارند. البته بازتاب عواطف زنانه در شعر مخصوصاً در دیدن و بازنمایی جزئیات زندگی و زیست روزانه به جای خود اهمیت دارد و کسی منکر آن نیست. این همان نکتهای است که به بخش دوم سؤال نخست شما بر میگردد، یعنی لحن زنانه. وجود نگاه انسانی با تکیه بر عواطف زنانه در شعر زنان عمدهتر و برجستهتر است تا جایی که میتوانیم از آن بهعنوان صدای زنانه در شعر و ادبیات صحبت کنیم. مثلاً اگر همان درونمایه و عناصری که موجب نوشتن کتاب سووشون سیمین دانشور شده، در اختیار یک نویسنده مرد قرار میگرفت طبعاً اثر بسیار متفاوتی از آب در میآمد. وقتی با سیمین دانشور بهعنوان یک نویسنده زن روبهرو هستیم حضور زنها در کتاب او بسیار پررنگ است. اگر نویسنده مردی این کتاب را مینوشت احتمالاً حضور خانمها در این رمان به حد کافی پررنگ نبود یا نگاهی مردانه به زنان داشت. در حوزهی شعر هم همینطور است. بسیاری از توصیفها و تصویرهایی که در شعر زنان شاعر است طبعاً در شعر مردان شاعر نیست. من دو مثال میزنم تا منظورم مشخص شود. وقتی که ما به شعر فروغ فرخزاد میرسیم میبینیم که فروغ فرخزاد از عواطف انسانی و زنانه خودش آن هم بسیار وسیع در شعرش صحبت میکند. یعنی صدایی که از سرودههای فروغ به گوش میرسد صدایی است که از آن عناصر زندگی زنانه میآید. حتی اگر ما مراجعه کنیم به شعر شاعری به نام پروین اعتصامی که در چهارچوب سنتهای ادبی قرار گرفته است و صدای ابن یمین و ناصرخسرو و سعدی و شاعران دیگر از شعرش به گوش میرسد، میبینیم که در لابهلای این شعرها باز با رگههایی از نگاه یک زن که در داخل چهارچوب سنت قرار گرفته، مواجه هستیم. با وجود اینکه نسبت به شعر فروغ این نگاه بسیار محدودتر به نظر میرسد.
از نظر نوع زیستی که در شعر پروین اعتصامی مطرح میشود مثلاً جایی که دارد تولد حضرت موسی را توصیف میکند یا در نگاه اخلاقی و اجتماعیاش از عناصر مربوط به تغذیه و آشپزخانه و امور معیشت روزانه که برای خانمها مأنوستر است استفاده میکند. البته روند تجدد و نو شدن در جامعهی ایران در طول صد سال اخیر بسیار سریع بوده است. مثلاً پروین اعتصامی که شاعر دهههای ۱۳۰۰ و ۱۳۱۰ است با فروغ فرخزاد که پس از او وارد صحنهی ادبی میشود مثلاً از حدود سالهای ۱۳۳۰ و ۱۳۳۱ یعنی ده سال پس از فوت پروین به میدان ادبیات میآید، بهطور کلی متفاوت است. یعنی غیر از نوع تفاوت روحیهها چیزی که باید به آن توجه کنیم، روند شتابندهای است که در تجدد ادبی و سیر فرهنگ معاصر ایران و فرهنگ زیستی ایران دارد شکل میگیرد و باعث میشود شاعری که ده سال پس از درگذشت شاعر دیگر آمده بهکلی در عوالم دیگری سیر کند. این فقط منحصر به فروغ فرخزاد نیست بلکه زنان شاعر عصر فروغ فرخزاد هم کمابیش در چنین موقعیتی هستند.
* همین لحن زنانه یا عوالم زنانه نمیتواند موضوع تاریخی باشد؟ یعنی سیر ادبیات زنانه نه در تقابل زنان/مردان که در درون خودش تاریخنگاری شود؟
حتماً میتواند تاریخنگاری شود. فروغ و شاعران همعصر یا اندکی پس از او در چنین موقعیتی قرار دارند. نمیدانم چرا اشارههای بالا چنین پرسشی برانگیخته است.
*منظورم این بود که شاید پرداختن به این تاریخنگاری بتواند سرچشمهها و روند سیر شعر زنانه را مشخص کند. اصولاً در شکلگیری جریانها گاه بزنگاههای تاریخی مهم میشود. مثلاً رخ دادن انقلاب ۵۷ شعر زنان را تا حدود زیادی از شخصینویسی به سمت آرمانهای شعر متعهد برد و دو جریان شکل داد جریان طاهره صفارزاده و سپیده کاشانی مثلاً و جریان بتول عزیزپور و قدسی قاضی نور که هر دو تا حدودی از شخصی دیدن دنیا میپرهیزند.
بله طبعا تاریخنگاری یا نوعی نقد تکوینی در محتوای شعر زنان میتواند ما را متوجه این نکته کند که در هر دوره یا دهه چه گفتمان یا خردهگفتمانهایی ذهن آنان را به خود مشغول کرده یا حتی به تسخیر خود درآورده است.با چنین تحلیلهایی طبعا بسیار موافقم .چون نگاه شخص من به شعر عمدتا تاریخی است.البته، بخشی از این تغییر محتوا مانند اجتماعی شدن،توجه وسیع به سیاست، عرفانگرایی، شخصیاندیشی و ... در دورههایی از تاریخ ادبی ما حالت عمومی دارد و منحصر به جنسیت نیست اما ممکن است در نوع جزییات تفاوتهایی هم از لحاظ جنسیت وجود داشته باشد.
*شما در کتابتان نوشتهاید پروین در سنت شعرِ مذکر نماینده متین و اصیل یک دوره گذار از سنت به تجدد است.
پروین آخرین نماینده از چارچوب سنت است که ما را به جهان نو میرساند. اما در داخل آن چارچوب از عناصر زنانه به شکل بسیار محدودتری استفاده میکند و اگر میبینیم که فاصلهاش با فروغ فرخزاد از این نظر خیلی زیاد است بخشی از آن، همچنان که گفتم، مرتبط است به اینکه شتاب تجدد زیستی و فرهنگی جامعهی ایران بسیار زیاد است، آنقدر زیاد که حرفهای فروغ فرخزاد ده یا پانزده سال بعد بهطور کلی متفاوت است از نوع زیستی که پروین اعتصامی در شعرش به علاقهمندان حوزهی ادبیات پیشنهاد میکند.
*این تحولی که میگویید از پروین تا فروغ ایجاد شده چه طور ادامه پیدا می کند؟
جواب معلوم است. در زمان پروین هنوز خانمها در جامعه حضور جدی و مؤثر چندانی نداشتند. اما از دههی ۱۳۲۰ حضور زنان در جامعه بهتدریج بسیار وسیع میشود. با اینکه فروغ زود ازدواج کرد اما بسیار زود به جدایی رسید و در عرصهی عمومی به کار و فعالیت پرداخت. سیمین بهبهانی و دیگر شاعران آن دوره هم همینطور بودند. ممکن است شما بگویید که پروین هم کتابدار بود. اما باید توجه داشت که این دوره در اواخر عمر او بود و علاوه بر این، شخصاً انسان منزوی و درونگرا و وابسته به پدرش به نظر میآمد. دوستان بسیار اندکی داشت.
*در کتابتان هم اشاره کردید که پروین حس مادرانهای بین سنت و تجدد دارد ولی بیشتر به سنت گرایش دارد. محتوای شعر پروین در کل سنتی است و فقط در سطح واژگان نوگرایانه است. در شعر فروغ ما با گرایشی از حس مادرانه به سوی حسی زنانه مواجه هستیم. یعنی در حوزهی شعر گرایش مادرانه پروین و گرایش زنانه فروغ را داریم که به سمت تجدد میرود.
و نکتهی جالب این است که از نظر عنصر زندگینامهای، فروغ فرخزاد مادر شد ولی پروین اعتصامی مادر نشد. در حالی که از نظر نوع زیستی که این دو به خواننده پیشنهاد میکنند درست برعکس است.
*اگر بخواهیم با دید جریانشناسی نگاه کنیم میتوانیم شعر زنانه را به پیش از پروین و پس از فروغ تقسیمبندی کنیم.
تقسیمبندی بدی نیست. شکی نیست که پروین اعتصامی اولین شاعر شاخص و برجستهای است که در میان زنان ایران ظهور میکند و موجب تحسین تمامقد مردان شاعر و ادیبان برجستهای مثل محمد قزوینی، ملک الشعرای بهار، علیاکبر دهخدا و بسیاری دیگر میشود بهجز چند نفر آدم عجیب و غریب که میگویند این شعرها مال خود پروین نیست که البته این انتقادها هم در چارچوب مقاومت در برابر صدای زنانهای که میخواهد مطرح بشود و خودش را در جامعهی مردسالار نشان دهد، خیلی عجیب نیست. اما شاعران و ادیبان برجسته همه به توانایی وسیع پروین اعتصامی اذعان دارند و همان موقعی که پروین هنوز یک شاعر نوجوان و جوان بوده و شعرهایش تازه منتشر شده است با احترام فراوان از او یاد میکنند. چون ادبیات و ساختارهای ادبی چیزی نیست که ما بخواهیم با آن بنا بر سلیقهی شخصی خودمان برخورد کنیم. صدایی که فرم عالی ادبی گرفته باشد چه در چهارچوب بازاندیشی در سنت چه در مقام تجدد بهصراحت میتواند جای خود را در هر دورهای حتی در زمانی که خود شاعر زنده است پیدا کند.
*جای کسانی مثل شمس کسمایی و طاهره کجاست؟/اگر آنها هم ذیلی بر ادبیات مردانه هستند، اصلاً چرا باید پروین را در شعر زنان جای داد؟ نمیشود گفت شعر زنانه آغازش در فروغ است؟ چه چیزی به پروین وجه بنیانگذار میدهد؟
طاهره را بیشتر باید انسان برجسته و بااستعدادی دانست که فکر خودش را در چهارچوب دین و عرفان شکل میدهد. او در دوره پیشامشروطه میزیست، اما شمس کسمایی که مربوط به دوره مشروطه است از آرای تجددخواهانه روشنگری و اومانیستی غربی تأثیر پذیرفته است. اما قوه و قلمرو کار ادبی او در میان سنت و نوآوری در نوسان است و این نکته با توجه به دورهای که در آن میزیست چندان عجیب نیست. پروین از لحاظ سنتهای ادبی زن بسیار قدرتمندی است و نوعی نگاه یا حضور عناصر زنانه و مادرانه در شماری از شعرهایش دیده میشود. اما او در چارچوب خرد و اخلاق حرکت میکند و درست بر خلاف فروغ است که زندگی و شعرش نه بر اساس خرد که بر اساس شور زیستی است و البته اخلاق رایج را هم با تمام وجود نقد و نفی میکند و به قول امروزی ها به چالش میکشد.
*اگر بخواهیم بحث جریانشناسی را پی بگیریم، دو نقطهی عطف داریم یکی پروین و یکی فروغ. پیش از آن ما شعر مشروطه را داریم که در واقع بیشتر منتقد اوضاع نابسامان اجتماعی است. بعد از آن ما پروین را داریم که به سمت شعر خردگرا میرود یا همان شعر حکیمانه او تشخصی به شعر زنان میدهد و آن را در جایگاهی قرار میدهد که میتواند حرف حکیمانه بزند یعنی نه شکوِه و شکایت مثل شعر ژاله قائم مقامی. در دورهی مشروطه زنان با دغدغه در مورد جنبش مشروطه صدای خود را وارد اجتماع کردند و شعر پس از مشروطه به نوعی اعتراضی است به محدودیتهای شهروند زن. زنان شاعر پس از مشروطه به این نتیجه رسیدند که محدودیتهایی دارند و شروع به گلایه از آن کردند. پروین این گلایه را حکیمانه میکند یعنی شاعر زن را از سطحی که ناله میکند و آه میکشد به سطح بالاتری بر میکشد. میتوانیم پروین را بهنوعی نقطهی عطف در نظر بگیریم. بعد از آن در دوره فروغ میرسیم به شاعری که دیگر به آن صورت گلایه نمیکند، آنقدر خردورزانه حرف نمیزند ولی به جنسیتش میپردازد. فروغ بی واسطه با جنسیت خودش سر و کار دارد و این عنصری است که در شعر زنان باقی میماند تا امروز.
بله تقریباً میتوان گفت این نکته درست است و شعر قبل از فروغ آنقدر که باید و شاید با جنسیت ارتباط ندارد، شاید به دلیل محدودیتهایی است که جامعهی ایرانی، جامعهی سنتگرا برای زنان به وجود میآورد. به همین علت شعر زنان قبل از او شاید به حد کافی به مسئلهی جنسیت نمیپردازد. معمولاً حضور اجتماعی و انسانی زنها برای شاعران زن اهمیت بیشتری دارد ولی بعد از۱۳۲۰تا ۱۳۳۰ که آزادیهای اجتماعی زیاد میشود آن گفتمانی که پروین اعتصامی و ژاله قائم مقامی و دیگران از آن یاد میکنند، دیگر در میان شاعران کمرنگتر می شود. هرچند مثلاً مسائلی در حوزهی طلاق و حضانت فرزند و مانند آنها هنوز برای زنان شاعر مهم است و ما این را در زندگی فروغ فرخزاد هم در اوج تراژیکش میبینیم. هم در شعرهایش تا حدی منعکس شده و هم در زندگی شخصیاش تا حد زیادی اثرگذار است. یعنی مسائل اجتماعی هنوز برای زنها در یک حالت آرمانی قرار ندارد چون چالشهایی که آنها با آن روبهرو میشوند هنوز بسیار است. بااین همه، به تعبیر درست شما مسئلهی جنسیت بیشتر از پیش وارد میدان میشود و فروغ فرخزاد پرچمدار این نگاه است که هنوز هم بهنوعی این جریان در میان زنان شاعر به انحای مختلف وجود دارد. فقط نکتهای که برای من برجستهتر بوده این است که اگر زمانی مسائل مرتبط با جنسیت فقط برای شاعر زن روشنفکر مطرح است هرچقدر که جلو میآییم مخصوصاً در چهار دههی اخیر میبینیم بیشتر شاعران با طرز تفکر مختلف از سنتی و غیرسنتی و مذهبی و غیرمذهبی و روشنفکر و غیرروشنفکر همه بهنوعی این مسائل را در شعرهایشان منعکس میکنند و بهتدریج آن دایرهای که فقط عدهای از شاعران زن را به خودش مشغول میکرده است کنار میرود و به نظر میرسد طیفهای بسیار وسیعتری از زنان را با آرا و افکار متفاوت با مسئلهی جنسیت درگیر میکند.
*من در پژوهشی که روی شعر زنان در فاصلهی ۱۳۳۰ تا ۱۳۹۰ انجام دادم، به نکتهی جالبی برخوردم. هرچه به مرور به سمت دورهی معاصر پیش آمدم متوجه شدم که زنان به شکل هدفمند به بیان جنسیت و استفاده از واژگان حوزهی زنانه گرایش پیدا کردهاند. با اینکه شاعر زن معاصر در دههی هشتاد مانند شاعران دههی سی یا چهل با امور زنانه به معنای خانهداری آنقدر درگیر نیست، اما واژگان این حوزه را در شعر بسیار استفاده میکند. به نظر این کار هم نوعی اعتراض نسبت به فرودست انگاشتن زنان است و هم نوعی مشخصهی سبکی است.
یعنی این بخش جنبهی خودآگاه دارد؟
*فکر میکنم بله و بهنوعی امضای سبک زنانه است.
من نمیخواهم منکر این موضوع شوم، اما شاید حتی زنانی که نسبت به موقعیت خودشان معترض هستند ، آن را بهصورت ناخودآگاه بروز میدهند، یعنی عناصر محیط فرهنگی که در آن متولد شده و رشد کردهاند در شعرشان بازنمایی پیداکرده است. مثالی میزنم: گاهی اوقات شما میبینید شاعرانی هستند که دارای آرای سنتی نیستند ولی در شعرهایشان نمونههایی از توجه به سنت یا استفاده از عناصر اینچنینی دیده می شود که به هیچ وجه سنخیتی با زندگی کنونی آنان ندارد. به نظر میرسد شاید این عناصر ناخوداگاهانه به دلیل نوع زیست و فرهنگ محیطشان از فضای شعری آنها سر بر میآورد و خودش را نشان میدهد.
*اگر بخواهیم یک جمعبندی در مقولهی جریانشناسی شعر زنان داشته باشیم میتوانیم بگوییم که یک جریان همان نقاط عطف پروین و فروغ است. جریانهایی هم هستند که گروهها آن را ایجاد میکنند مثلاً فکر میکنم در دههی هفتاد و با کارگاه شعر آقای دکتر براهنی جریان شعری که اتفاقاً زنان در آن خیلی دخیل بودند شکل گرفت که تبدیل به جریان دشوارگویی شد. در دههی هشتاد ولی میبینیم که این سادهگویان هستند که روی کار میآیند. یک جریانهایی هم تحت تاثیر مؤلفههای اجتماعی هستند. مثلاً در دههی شصت شاعران زن اغلب رو به شعر متعهد میکنند. فکر میکنم این سه دستهبندی را میتوانیم دربارهی شعر زنان داشته باشیم.
به هر حال شعر زنان زیرمجموعهای است از مجموعهی بزرگ شعر معاصر و آن نکتههایی که در شعر مردان دیده میشود هم از لحاظ زبان و محتوای عمومی و جریانهای ادبی و زیباییشناسی که در حوزهی شعر به وجود آمده با شعر زنان مشترک است. مثلاً از پیچیدهگوییها یا ساختارها و فرمهای پیچیده صحبت کردید که در دههی هفتاد به وجود آمد. این نکته خیلی عجیب نیست. من آن را در مقالات و کتابهایم فارغ از مسئلهی زنان در جریانشناسی شعر معاصر بهطور کلی بررسی کردهام. در دهههای چهل و پنجاه شعر آرمانگرای متعهد و سوسیالیستی خیلی رشد کرد و در واقع جنبههای سیاسی و اجتماعی در شعر بسیار لحاظ میشد. استعارهها معمولاً جنبهی سیاسی داشت یا تعبیر و تفسیر سیاسی از آنها ممکن بود. در دههی شصت هم تا حدودی در شعر روشنفکری ما این موضوع دیده میشود و هنوز ما از دورهی قبلی به حد کافی منتزع نشدهایم. اما نشانههایی از انتزاع و جدایی در دههی شصت دیده میشود. مثلاً شاعرانی مثل سهراب سپهری، فریدون مشیری، بیژن جلالی و دیگران که در دورههای قبل در عرصهی ادبیات شعری ما و ادبیات متعهد رشد کرده بودند، به تدریج جلوتر میآیند و در محور اصلی توجه مخاطبان قرار میگیرند. پس از فروپاشی شوروی یعنی در پایان دههی ۹۰ میلادی ما دیگر بهطور کامل از آن فضای سیاسی و اجتماعی دور میشویم. نکته جالب این است که کسانی که شعرشان به طرف پیچیدگی زبانی و محتوایی رفته است، از جمله یکی از رهبران این جریان، یعنی دکتر براهنی بیشتر مربوط به نسل آرمانگرایان هستند. این گروه وقتی که دیگر آرمانها را بهطور کامل در هم فرو ریخته میبینند و متوجه میشوند آن جهان از نظر ذهنی کاملاً به حاشیه رانده شده است، از طریق ترانهسرایی خیلی رشد میکند و این همزمان است با انتشار ترجمههای شعر جهان و همه اینها دست به دست هم میدهد و میتوان گفت هنوز این جریان تا حدود زیادی ادامه دارد. اما نشانههایی برای بیرون آمدن از این فضا هم مشاهده میشود و دلزدگی از این جریان هم به وجود دارد. حالا چرا زنان در این میان بیشتر دیده میشوند؟ دلیل اصلیاش این است که تعداد زنان تحصیلکرده در طول چند دههی اخیر بهتدریج در حال افزایش بوده است مخصوصاً در حوزههای علوم انسانی. آمارها نشان میدهد که در بیشتر کلاسهای رشتهی ادبیات فارسی و رشتههای مختلف علوم انسانی نسبت تعداد زنان به مردان خیلی بیشتر شده است. این نکته طبعاً در حوزهی شعر هم خودش را نشان میدهد و ما از دههی هفتاد به بعد با ورود نسلهای متولد دهههای چهل و پنجاه و شصت و هفتاد مواجه هستیم. در بعد جریانشناسی باید به این موضوع توجه کنیم. همچنین به این نکته هم توجه کنیم که در رشد این سادهنویسی عدهای از زنان تأثیرگذارتر بودند تا مردان. هرچند که اینجا دیگر تقسیمبندی ادبیات زنانه و مردانه شاید بیانصافی و بیاعتدالی باشد و به نظر میرسد دیگر الان حضور زنان شاعر در جامعهی ادبی ما آنقدر زیاد است که دیگر زنانه- مردانه نگاه کردن به شاعران زن قدری ما را از واقعبینی پژوهشی و عینی دور کند.
*موضوع دیگری که میخواستم نظر شما را دربارهی آن بدانم، میراث ادبی شاعران زن است. تعدادی از شاعران دهههای هفتاد و هشتاد حتی دههی شصت آشکارا متأثر از فروغ فرخزاد هستند در واقع از جهانبینی فروغ فرخزاد. ولی در میان شاعران دههی اخیر یعنی دههی نود این تأثیر کمتر دیده میشود. یعنی درواقع میتوان گفت شاعران زن این دوره چندان به میراث ادبی خودشان اعتنا ندارند؟
خوب این صرفاً مربوط به زنان شاعر نیست. من به این موضوع در مقالاتم اشاره کردهام و از آن بهعنوان یک جریان گسست نسلها نام بردهام. اولین نشانههای این گسست نسلها در دههی هفتاد دیده شد، در دههی هشتاد نشانههایش بیشتر شد و در دههی نود به اوج خودش رسید. حالا چرا این اتفاق افتاده؟ دلیل اصلیاش این است که ما از مرکزیت شعر مدرنی که نیما بنیانگذارش بود و شاگردان نسلهای اول و دوم او به وجود آوردند کاملاً دور شدهایم، مخصوصاً با ورود نسلهای جدید به صحنه. دوم اینکه فضای عمومی جامعه دیگر در نشستهای ادبی خلاصه نمیشود و به فضای فیسبوک و اینستاگرام و تلگرام و به طور کلی فضای مجازی منتقل شده است. در این فضا معمولاً پیام باید به شکل کوتاه منتقل بشود اما شتابی که در فضای مجازی است امکان مطالعه و تحقیق وسیعتر را از شاعران و نویسندگان، خصوصاً از شاعران ما، گرفته است. حتی زمانی هم که امکان ارجاع به آثار ادبی نسل قبلی مانند فروغ میرسد میبینیم که قسمتهایی از آن که حالت کلمات قصار دارد منتقل میشود نه بیشتر. بهطور کلی نسل جدید دیگر آن احترام و علاقه نسبت به سنت شعری متقدم و متأخر برایشان معنای وجودی ندارد. به نظر میرسد که این نکته شاید خودش نشانهای از ورود به یک جهان جدیدتر است که بعضی میگویند پسامدرن است و بعضی میگویند یک جهان مدرن در مدرن است که میتوانیم در چهارچوب یک نوع فکر و اندیشه دیجیتال از آن یاد کنیم.
*شما در حال جمعآوری کتابی دیگر دربارهی شعر زنان هستید؟
بله. بخش شعر نو این کتاب گردآوری شده است از سال ۱۲۹۹ تا ۱۳۹۹یعنی یک دورهی صدساله از حدود ۳۵۰ شاعر خانم که از هر کدام تنها یک شعر آورده شده است. چون حجم شعرها زیاد بود. شعرها بر اساس سال تولد شاعران این شعرها طبقهبندی شده است. البته در این کتاب از شاعرانی نمونه آورده شده که سرودههایشان از حوزهی عروض قدیم بیرون بوده است. قدیمیترین شاعر شمس کسمایی است که در ۱۲۹۹ شعر گفته تا شاعران جوانی که در اواخر دههی هفتاد به دنیا آمدهاند. سعی کردم از همه گرایشهای ادبی مناسبترین نمونهها آورده شود. امیدوارم این کتاب پاییز یا زمستان در انتشارات مروارید منتشر شود.
ماخذ: مجلهی زنان امروز،شمارهی ۴۲، بهار ۱۴۰۰.