اعتماد: محمدعلی سجادی در کتاب جدیدش با نام «سینما به روایت من یا ما به روایت سینما!» به وجهی از تاریخ سینمای جهان میپردازد که در خودآگاه و ناخودآگاه جمعی بسیاری از ما تاثیر گذاشته و علاقهمندان بسیار زیادی دارد. به بیان دیگر او فیلمهایی را بازخوانی میکند که دوستشان داریم و از فیلمسازانی برای ما سخن میگوید که اساسا باعث علاقهمندی ما به سینما شدهاند. آنچه کتابش را به اثری متفاوت تبدیل کرده به زاویه نگاه او مربوط میشود که در قالب شعر به مخاطب ارایه میدهد.خودش معتقد است نه به عنوان مورخ بلکه فیلمسازی شاعر، یا شاعری فیلمساز در این کتاب از علایقش با مخاطبان سخن میگوید . با این کارگردان سینما هم درباره محتوا و ساختار کتابش گفتوگو کردیم و هم گریزی به سینمای شاعرانه زدیم که پیش روی شماست.
شما تاکنون کتابهای زیادی نوشتید که بیشتر در
زمینه رمان یا شعر بوده ولی اینبار مسیر خاصتری (تلفیق شعر و عکس و فیلمهای
ماندگار سینما) برای بیان ذهنیات خود انتخاب کردید. بد
نیست ابتدا درباره شکلگیری مضمون این کتاب برای ما توضیح دهید؟
در آغاز این تصمیم را نگرفتم که بنشینم تاریخ سینما را به زبان شعر بنویسم. جسته و گریخته اشعاری درباره فیلمها و فیلمسازانی نوشتم که به ضرورت زمانی و حالی و دلی به ذهنم آمد و نوشته شد. اتفاقا همین را در پیشنوشتِ کتابم هم آوردم و نوشتم که مورخ نیستم، ولی تاریخ سینما در من ورق میخورد، البته بدون روند خطیاش.
بیشتر توضیح میدهید؟
به یکباره هرآنچه را که از سینما و تاریخش در ذهنم نشست کرده بوده، در تابستان هشتاد و چهار نوشتم و به نسخه نخست این کتاب تبدیل شد. در طول این سالها نرم نرم خطی میزدم و خطی دیگر مینوشتم و مینوشتم و همینطور آمد تا به امروز. اما خوانش این متن با ندیدن آن فیلمها شاید آسان نباشد. با این همه، پینوشتها را هم افزودم که کار بهار و تابستان ۹۴ و مکمل بخش نخست کتاب روایت سینما ... است. این کتاب همه سینما نیست، اما نشانهای است از همه آنچه سینما برایم در خود دارد.
دقیقا چند سال طول کشید؟
این کتاب مسیری حدودا ده ساله را طی کرده، ولی هسته مرکزی آن در همان سال ۸۴ نوشته شد. ده سالی که گفتم بهطور پراکنده کار کردم. هربار به بهانهای. یکی، دو بار به خاطر اینکه ناشری قرار بر چاپ گذاشت اما کلا به خِنسی خورد تا اینکه نشر مانیا هنر زحمت چاپش را کشید. هرچند این پروسه طولانی طی شد، چون کرونا و کاغذ و... بحران مستمر این چهار دهه عاملی شد برای این اتفاق که البته چندان مهم نیست. آنقدر گیر و گور داریم که چاپ این کتاب یا آن کتاب دیگر انگار معضلی نیست!
اولین نکتهای که با خواندن کتاب به ذهن میرسد نام آن است که یادآور کتاب «سینما به روایت هیچکاک» را تداعی میکند که البته به لحاظ محتوایی به هم مربوط نیستند. با توجه به اینکه بخش اعظمی از کتاب شعر است به این عنوان چگونه رسیدید؟
خب میتوانید چنین برداشتی داشته باشید. اگر توجه کنید در بیشتر آثار تصویری این یکی، دو دهه من عنوان به روایتِ را درج میکنم، چون امر تاکیدی است بر اینکه این نکته یا سخن یا حتی داستان مربوط به دیدگاه من است. ارتباط مستقیم راوی و روایت که پیوسته به همند. مثل رود و بسترش. مثل سرود و سرایندهاش. تفکیک اینکه این همه سینما نیست و اگر هم هست از منظر من است و هیچ دلیلی برای کمال انتقال سوژه یا ایده یا داستان نیست. به نوعی نفی مطلقانگاری هم هست. بهویژه آنکه کل کتاب شعر بلندی است در رسای سینما از چشم یک عاشق سینما.
ساختار کتاب شما مبتنی بر شعر، عکس و فیلمهای ماندگار سینما است ... انتخاب فیلمها بر چه مبنایی صورت گرفته است؟ آیا فرآیندی طی شده یا بیشتر احساسی صورت گرفته است با همان حال و هوایی که شعر را بیان میکردید؟
این شعر بلند، مثل بیشتر اشعار جوهره شهود دارد. حسی است، اما اگر بتوان شعر را شهود محض دانست این کار هم چنین است. شهود اما بدون شعور میتواند میوهای بدهد؟ مایه نخست هر شعر در حسیترین شکلش، نمیتواند از انبان و خودآگاه و دانایی شاعر آب نخورد. دانایی مکتوب و غیرمکتوب و زیست شده. طبیعی است که من نه به عنوان مورخ بلکه فیلمسازی شاعر، یا شاعری فیلمساز (در استفاده از نوع بیان) از علایقم سخن میگویم. این بحث مفصلی میطلبد. خیلی فقط به شهود باور دارند و برخی هم نه. اما من به ساخت و ساز در کنار آن نیروی خلاقه باورمندم و این کتاب چنین است.
بیشتر فیلمهایی هم که انتخاب کردید کلاسیک یا هنری است، موافقید؟
سینما و فیلمهایی که دوست دارم یا فکر میکنم نقش مهمی در تاریخ سینمای جهان دارد. مبنا براساس تاثیری که بر من دارند یا فکر میکنم بر تاریخ سینما دارند. یادمان نرود که این کتاب روایتِ من است نه آنکه قرار بر کتاب مرجع شدن باشد و باید عدد بدهید و شماره و نشان و... من همه سینما را دوست دارم و این فیلمها تجلی این حس و دیدگاه است. طبیعی است که خیلی از آثار مهم دیگر از قلم افتادهاند، ولی نمونهها میتواند به آثاری مشابه یا حتی معاصرتر ارجاع داده شود. البته اگر بخواهیم.
نکته مهم دیگر در صحنهآرایی کتاب این است که بین تمام صحنههای یک فیلم، عکس صحنه خاصی را انتخاب کردید، یا تصاویر پشت صحنه از کارگردانها حین فیلمبرداری را قرار دادید که به لحاظ زیباییشناسی در جذب مخاطب و ترغیب به خواندن بسیار تاثیرگذار است.
این انتخاب از سوی جواد آتشباری جوان خوشذوق است که طراحی هنری کتاب را انجام داده است و من هم به انتخاب او صحه گذاشتم. به هرحال فیلم یا عکس صحنه دارد یا پشت صحنه و مهمتر از هم کسی که آن را ساخته در کنار جمعی که همیار اویند. هرچند در انتها ذکر کردم که در این میان نام بسیاری از کسانی که در خلق این آثار سهیم بودند در پس و پشت مانده. گمنامانی که مهمند.
جناب سجادی جهان کتاب «سینما به روایت من یا ما به روایت سینما» با شعر تنیده شده؛ تورق کتاب شما هم ذهن مخاطب را به سمت سینمای شاعرانه سوق میدهد. نظر شما چیست؟
من لزوما مخاطب را به سوی سینمای شاعرانه سوق ندادم، چون بسیاری از آثار یادشده لزوما متعلق به سینمای شاعرانه نیستند (بنا بر تعریف عرف ژانر و سبک) از وسترن تا کمدی و ملودرام و... اما سینمای شاعرانه هم جای خودش را دارد.
نظر شما درباره سینمای شاعرانه چیست؟
از نظر من سینمایی، فیلمی که به گمانم با مکاشفه و راز (اعم از پیچیده یا ساده) روبهرو است به شعر نزدیک میشود، چون غالب تصور این است که سینمایی که لطیف است و نرم است و حسبرانگیز در این قالب جا میگیرد. از تارکوفسکی و خلف او داوژنکو و ازو و پاراجانف و... یا اثر درخشانی مثل فیلم آبی کیشلوفسکی که یکی از زیباترین فیلمها درباره شهود است در سینمای جهان. از این رو فیلمی حماسی همچون هفت سامورایی که حماسی است از شعر بصری خالی نیست. یا درسواوزلای استاد تا رویاها که ما را با فیلمساز اهل مکاشفه روبهرو میکند که ریتم آثارش پرتپش است. به عبارتی خشونت در سینما هم میتواند شاعرانه بیان شود اگر سینمای شاعرانه را فقط لطیف نبینیم. فیلم «پول» برسون این میان چه میشود آنوقت؟ درباره سینمای شاعرانه مفصل در یکی از شمارههای مجله خوب سینما و ادبیات نوشتم و جا دارد یادی از دوستم زندهیاد همایون خسروی دهکردی بکنم.
جالب اینکه بعضی فیلمسازان ادعای سینمای شاعرانه دارند.
هرکسی میتواند مدعی چیزی باشد و شما به عنوان بیننده روایت او را شاعرانه ببینید یا نبینید. اصول قطعی وجود ندارد. یعنی با جدول و گونیا نمیشود بهطور جامد سخن بگویید. در طول تاریخ هنر، سبکها و تعاریف کم و بیش تغییر کردند یا توسعه یافتند. همچنان تصور میکنم آثاری که با مکاشفه و ریزبینی روایتی را تصویر میکنند و حس برمیانگیزند در این بستر قرار میگیرند. میشود از ادبیات مثال آورد. تفاوت نثر و نظم. در ادبیات ما که قائم به ذات شعر ماندگار است میتوان این را دید. فردوسی آن حکیم زبان در سخن آفرین، روایت حماسیاش را در بحر متقارب سرود و این گنجینه عظیم در دل روایت مکاشفه و هستیشناسی انسان را هم دارد... جهان پر شِگفت است چون بنگری ... ندارد کسی آلت داوری ... در حافظ هم این مکاشفه یکسره سوی هستی دارد ... در نیمای بزرگ هم مسائل اجتماعی در بستری طبیعتگرایانه عنوان میشود و همینطور شاعران دیگر هریک به فراخور چنین میکنند. کلود شابرول سینمای داستانگوی صِرف را به نثر تشبیه میکند و سینمایی را که به کشف در عین روایت میرسد به شعر نزدیک میخواند.
دیدگاه شما در رابطه با شعر و سینما چیست؟ آیا میتوانیم بگوییم توالی صحنهها در فیلم به توالی کلمات در شعر شبیه است؟
سینما و ادبیات را نمیشود بدون هم تجسم کرد. من در کتاب به این پرداختهام، در بخشی که به اقتباس اشاره میشود.
«کتابها خود را به رایگان میبخشند به دوربینها،
تا جاودانگی نوشته شود با قلم کوندرا
چون کاریر و امبرتو اکو باور دارند
تا ابد ما به کتابها عادت داریم!
و همینطور به این بده بستان. اصلا شروع کتاب مگر جز این است:
هیروگلیف
از باران گذشت و به نیل رسید
یا نیل جوشید و از هُرمش واژهها شکل گرفتند؟
شکل، شکل گرفت از واژه یا واژهها از صورت؟
وقتی کتاب را میخواندم به نظرم آمد نوشتههای شما یکجور ادای دین به سینماگران مورد علاقه خودتان هم باشد، موافقید؟
هم سینماگرانی که دوست داشتم و دارم و هم کلیت سینما. نکتهای که باید اشاره بکنم ساختار کتاب است. آنچه به یاد آوردم، نوشتم. بعدتر چشمانم را که بسته بودم باز کردم و نوشتههایم را اصلاح کردم. سپس با چشمان بسته با رویابافی درباره این رویاسازی راه بردم. تاثیر اینها را بدون توالی خطی میبینیم. مثل بیشتر بینندگان سینما اعم از عام و خاص فیلمها را کمتر بهطور منظم کنار هم میبینند. بیشتر از چاپلین مثلا یاد میکنند و بعد احتمالا به وودی آلن هم نقبی میزنند. یا برشی از فیلمی صامت کنار ناطق. مرزی وجود ندارد. حالا که بیش از یک قرن از حضور سینما در جهان گذشته ما خاطرهسازی و خاطرهبازیهامان نظم و نسخ خطی ندارد. (بیشتر مواقع) این ساختار کتاب است. نزدیکی آثار و آدمها و نماها و صحنههایی که همزمان هم تولید نشدند ولی تو قرابتی میانشان میبینی یا کشف میکنی. مثل مجموعه فرهنگ و تمدن ما که نمیشود گفت بیتاثیر از همجواران و دیگران است. مثل خود ذهن ما که انباشته از مجموع چیزهایی است که خودآگاه و ناخودآگاه در حافظهمان هست و ما به فراخور، احضارشان میکنیم یا نمیکنیم. هرچند در خوابهامان، دیگر آنها حاکمند و ما گاه مطیع ناچار! تصور میکنم اگر یک بار به عنوان کتاب نگاه کنیم این را در مییابیم. «سینما به روایت من یا ما به روایت سینما» یعنی وجوه مختلف دارد.
و در آخر اینکه شما در کتابتان، وجهی تاریخی از سینما را روایت میکنید که در خودآگاه و ناخودآگاه جمع بسیاری از ما مخاطبان تاثیر گذاشته و علاقهمندان بسیار زیادی دارد؛ از ابتدا به این نکته فکر کرده بودید؟
حالا سینما و عموما تصویر رکن مهمی است. چه سینما و چه دیگر ابزار بیانی تصویری و مجازی. به عبارتی با روایت تاریخ-خاطره از سینما به روایتی احتمالی از خودمان -منظور بشر امروزی- هم میشود رسید. تاثیر سینما در رفتار و کردار و تنپوشها و... حالا دیگر بسیار مهم است و کلیدی برای درک بیشترمان.
به عبارتی این جهان مجازی و دستْساخته ما، واقعیت ما را در سیطره خود قرار داده. به نوعی افسونزدگی در این مسیر وجود دارد. گویی دیگر نمیتوان بدون تصویر (سینما و تلویزیون و...) خوابمان ببرد!