اعتماد ـ ترجمه: علی مسعودینیا: در بهار ۱۹۴۷ دپارتمان زبان انگلیسی دانشگاه میسیسیپی به مدت یک هفته کلاسی را با حضور ویلیام فاکنر برگزار کرد. مدرس هر کلاس بحثی مستقل را مطرح میکرد. فاکنر باقی مدت کلاس را صرف پاسخگویی به پرسشهای دانشجویان میکرد. آنچه در پی میآید بخشی از این پرسش و پاسخهاست.
کدام یک از کتابهایتان بیشتر مورد توجه خودتان است؟
«گوربهگور» از همه آسانتر و جالبتر بود. «خشم و هیاهو» هنوز مرا به هیجان میآورد. «برخیز ای موسی» هم، چون با نیت نوشتن یک مجموعه داستان کوتاه شروع به نوشتنش کردم، بعد روی آن باز هم کار کردم و بدل شد به هفت بخش مختلف با یک زمینه مشترک، خیلی ساده میتواند مجموعهای از داستانهای کوتاه به حساب آید.
واژههایتان را چگونه انتخاب میکنید؟
در گرماگرم نوشتن هر واژه باید واژههایی اضافه بر آن را هم در نظر داشته باشید. وقتی دوباره روی آن کار کردید و دیدید آن واژه هنوز طنین درستی به گوشتان میرساند، بگذارید سر جایش باقی بماند.
تا پیش از آغاز نوشتن هر کتابتان تا چه حد درباره شکل نهایی آن آگاهی دارید؟
بسیار اندک. کاراکتر به همراه کتاب گسترش مییابد و کتاب با نوشتنش.
چرا همواره تصویری از محیط اطرافمان را عرضه میکنید؟
من محیط دیگری را ندیدهام. سعی میکنم که حقیقت انسان را نشان بدهم. من از تخیل وقتی استفاده میکنم که ناچار باشم بیرحمی را تا منتهای درجهاش نشان دهم. محیط در درجه دوم اهمیت قرار دارد. فقط همین را میدانم.
چقدر طول میکشد تا نوشتن کتابی را تمام کنید؟
این را فقط یک نویسنده سفارشینویس میتواند پاسخ دهد. نوشتن «گوربهگور» شش هفته طول کشید. «خشم و هیاهو» سه سال کار برد.
بهترین تمرین برای نویسندگی چیست؟ گذراندن دورههای داستاننویسی یا روشی دیگر؟
بخوانید و بخوانید و باز بخوانید! همهچیز بخوانید... آشغال، کلاسیک، خوب و بد؛ نگاه کنید که این آثار چگونه نوشته شدهاند. وقتی یک نجار کارش را یاد میگیرد، این کار را فقط از طریق دیدن انجام میدهد. پس بخوانید! بعد جذبش خواهید شد. بنویسید. اگر خوب از کار درآمد نگهش دارید و اگر بد شد از پنجره پرتش کنید بیرون.
آیا کپیبرداری از یک سبک کار خوبی است؟
اگر حرفی برای گفتن دارید، از سبک خودتان بهره ببرید: خود آن داستان سبک بازگو کردنش را انتخاب میکند. هر آنچه دوست دارید را میتوانید از طریق سبک خودتان ارائه کنید.
بهترین سن برای نویسندگی چه سنی است؟
برای داستاننویسی بهترین سن بین ۳۵ تا ۴۵ سال است. در این سنین شما تمام مهماتتان را مصرف نمیکنید و در عین حال چیزهای بیشتری میدانید. داستان کندتر میشود. برای شاعری بهترین سن ۱۷ تا ۲۶ سالگی است. نوشتن شعر بیشتر شبیه فرستادن موشک به فضاست. شما به تمام انرژیتان نیاز دارید تا آن را به فضا بفرستید.
اما شکسپیر که این گونه نبود.
همیشه استثناهایی وجود دارند.
شما چرا شاعری را کنار گذاشتید؟
وقتی فهمیدم حرفهایی که میخواهم بزنم در قالب شعر نمیگنجد و شعر برای گفتن آن حرفها مناسب نیست، مدیوم را تغییر دادم. در ۲۱ سالگی فکر میکردم که شاعر خیلی خوبی هستم. در ۲۲ سالگی نظرم در این مورد شروع کرد به تغییر. در ۲۳ سالگی کاملا شعر را گذاشتم کنار. ترجیح دادم یک کیفیت شاعرانه در داستانهایم وجود داشته باشد.
آیا کارهای خوب و تازه را میخوانید؟
تا ۱۵ سال پیش هرچه را به دستم میرسید میخواندم. طوری که الان حتی نام نویسندگان آن داستانها را هم به خاطر ندارم. من چند کار محبوب دارم و مدام همانها را میخوانم و بازمیخوانم.
آیا بزرگترین رمان تاریخ امریکا نوشته شده؟
مردم تا مدت مدیدی «هکلبری فین» را خواهند خواند. هر چند تواین هرگز رمان ننوشت. کارهای او خیلی تق و لق هستند. ما میدانیم که رمان برای خودش قواعدی دارد. کارهای او حجمی از مواد اولیهیی چون توالی ماجراهاست.
درباره نوشتن فیلمنامه چه نظری دارید؟
افراد در این حوزه وقتی برای سال بعد دوباره به کار گرفته میشوند که در سال قبلش چند باری اسمشان به عنوان نویسنده روی پرده سینما دیده شده باشد. بعد از آن کار به رشوهخواری میکشد. در روزگار قدیم میشد یک تهیهکننده را با سیصد پوند شکر خرید و مطمئن شد که اسم آدم روی پرده خواهد رفت.
زمانی که به اروپا رفتید آن قاره را چگونه دیدید؟
زمانی که من رفتم فرانسه درب و داغان بود و آلمان هم به حضیض ذلت افتاده. چیز زیادی دستگیرم نشد.
آیا دورنمایی که در ذهن داشتید پس از سفر به اروپا و سایر نقاط دنیا تغییر کرد؟
نه. در دوران جوانی آدم بسیار حساس است و خودش نمیداند. بعدها تازه این را میفهمد. دیدگاه وسیعتر معلول آنچه میبینید نیست بلکه شیوهیی است قائم به ذات. بعضیها میتوانند به هر چیزی زندگی ببخشند و چیز خوبی از آن دربیاورند، اما جنگ راه خوبی برای رسیدن به این تجربه نیست. جنگ بهایی هولناک است که باید برای تجربه پرداخت.
پنج تن از نویسندگانی که به نظر شما مهمترین نویسندگان معاصر هستند را نام ببرید.
تامس وولف، دوس پاسوس، ارنست همینگوی، ویلا کارتر و جان استینبک.
اگر قرار باشد خودتان را هم در این تقسیمبندی بگنجانید جایگاهتان کجا خواهد بود؟
تامس وولف: او چنان برای نوشتن انگیزه و شهامت داشت که نتوانست عمر چندانی داشته باشد، ویلیام فاکنر، دوس پاسوس، ارنست همینگوی: او هرگز شجاع نبود، هرگز کارش را پرداخت نمیکرد. هرگز کلمهای ننوشت که خواننده برای فهمیدنش ناچار باشد به لغتنامه مراجعه کند. جان استینبک: زمانی امید بسیاری به او داشتم، اما حالا نمیدانم.