بهار: اغلب منتقدان و خوانندگان ادبیات، بر این رای اجماع نظر دارند که فئودور داستایفسکی بزرگترین نویسنده و «جنایت و مکافات» یکی از برجستهترین رمانهای جهان است. این کتاب بارها و بارها به زبانهای مختلف ترجمه شده و دوستداران ادبیات را در سراسر جهان مفتون خود کرده است. حالا این کتاب را پرویز شهدی یکی از باسابقهترین مترجمان آثار ادبی به فارسی برگردانده و نشر کتاب پارسه منتشر کرده است. گپ و گفتی را با او به بهانه انتشار این کتاب میخوانید.
بهتازگی ترجمه شما از رمان«جنایت و مکافات» وارد بازار کتاب شده است. چه مضمونی را در این اثر برجسته و مهم میدانید که باید در وهله اول به آن توجه کرد؟
دو فکر، دو مشغولیت ذهنی، فئودور داستایفسکی را در تمام عمر، همه جا و در همه آثارش تعقیب میکند: فقر و ثروت. فقر که سرمنشاء همه بدبختیها، تیرهروزیها، فسادهای خانوادگی و اجتماعی، اعتیاد به الکل و فحشاست، البته دزدی و جنایت را هم باید به اینها افزود و ثروت که موجب رفاه و قدرت است. داستایفسکی از ابتدای جوانی با فقر و تنگدستی آشنا بوده و هرگز هم دست از سرش برنداشته، پس عجیب نیست که خواهان قدرت باشد و نماد این قدرت، در ذهن راسکولنیکف، ناپلئون است. داستایفسکی در چهار سالی که در زندان با دزدها، آدمکشها و منحرفهای اخلاقی همزنجیر است، آشکارا با این دو پدیده، با این دو دلمشغولی دائمیاش روبهرو میشود. حتی آنهایی هم که برای لذتهای حیوانی دست به آدمکشی، دزدی یا تجاوز زدهاند، بهنحوی برای دستیابی به قدرت یا تلافیجویی به خاطر دست نیافتن به آن بوده است. موضوع پول و ناپلئون که هردو مظهر قدرت هستند، ترکیبی مشترک دارند. اولی قدرت میبخشد و دومی آن را به کار میبرد.
نگاه داستایفسکی به مقوله آزادی نیز از همین تفکر سرچشمه میگیرد؟
فکر آزادی برای داستایفسکی نوجوان بالاترین اندیشههاست، اما آزادی را نه با فساد و تباهی، بلکه جز با قدرت نمیتوان بهدست آورد. قرن نوزدهم، با پیدایش رمانتیسم، بیشتر از هر زمانی به تهیدستی و فرزندان آنکه فساد و فحشاست میپردازد. دیکنز در انگلستان و اوژن یونسکو و ویکتورهوگو در فرانسه کسانی بودند که اول بار به این موضوع پرداختند: سرگذشت آدمهای محروم، تیرهروز، گرسنه و بیمار. هرچند بالزاک هم در آثارش به این موضوع پرداخته، آثار او همه طبقههای جامعه را دربرمیگیرد.
داستایفسکی تا چه اندازه به واقعیت و تا چه میزان به تخیل اهمیت میدهد؟
داستایفسکی انسان حقیقتبینی است، در عالم خیال زندگی نمیکند. تهیدستان او انسانهایی واقعی هستند که در هر جامعهای با دشواریهای فراوان دست به گریباناند و داستایفسکی بیشتر از هر نویسنده روسی به آنهایی که دور و برش رنج میبرند و عذاب میکشند توجه دارد، چون خودش هم جزو آنهاست وهزاران فرسنگ دور از تولستویها و تورگنیفهای مرفه و ثروتمند. در یادداشتهایش مینویسد: «خوشبختی در رفاه وجود ندارد، خوشبختی را فقط با رنج بردن میتوان بهدست آورد. انسان برای این به دنیا نمیآید که خوشبخت باشد، برای رسیدن به آن باید بهایش را با رنج و درد بپردازد. در این امر هیچ بیعدالتی وجود ندارد، چون آسودگی وجدان با تجربه ممکن است و هرکسی خودش باید برای رسیدن به آن تلاش کند. قانون ازلی در کره خاکی ما رنج بردن است. اما رسیدن به این حقیقت خودجوش، که آدم در سراسر عمر تجربهاش میکند، چنان شادی عظیمی همراه میآورد که آدمها برای پرداخت بهای آن باید سالها رنج بکشند.»
آیا دغدغه داستایفسکی در«جنایت و مکافات» طرح مسئله جنایت به عنوان پدیدهای اجتماعی است؟
در ماجرای این مرد جوان (راسکولنیکف) مسئله ارتکاب جنایت مطرح نیست، بلکه پشیمانی وحشتناکی که پس از ارتکاب آن به او دست میدهد، موردنظر است. کشتن پیرزن نزولخوار و خواهر بیگناهش که برحسب تصادف در صحنه ظاهر میشود، بیشتر از ۲۰ صفحه از متن را به خود اختصاص نمیدهد، ولی راسکولنیکف در ۷۰۰ صفحه با پشیمانی و عذاب وجدان دست به گریبان است و در پایان کتاب رهایی از عذاب وجدان ۲۵ صفحه از کتاب را، آنهم به صورتی قراردادی، به خود اختصاص میدهد. داستایفسکی هرگز به رهایی کامل از عذاب وجدان اعتقاد نداشته است. درواقع طرحی که برای کتابش دارد خود جنایت نیست، نتایج آن است. در نامهای که به سردبیر مجله پیک روس مینویسد، طرح رمانش را اینگونه ارائه میدهد: «گزارش روانشناسانه یک جنایت که به طور واقعی امسال صورت گرفته و خبرش در روزنامه منتشر شده.
جوان دانشجویی که از دانشگاه اخراج شده و درنهایت فقر و تنگدستی به سر میبرد، تحتتاثیر بیتفاوتی ناشی از اینهمه محرومیت، عدم تعادل روحی و زیر نفوذ بعضی نظریههای مبهم و نامطمئن که در همهجا منتشر شده است، تصمیم میگیرد برای پایان بخشیدن به این وضعیت غمانگیز، بهزور و حتی جنایت متوسل شود... پیرزن نزولخواری را در نظر میگیرد که بدجنس، زورگو و سخت آزمند است و برای توجیه عملش به خود میگوید: «این زن زالوصفت چه ارزشی دارد که زنده بماند؟ آیا حتی برای یکنفر در این دنیا میتواند مفید واقع شود؟...» تصمیم میگیرد او را بکشد، اموالش را بدزدد و مادر بینوایش را که در شهرستانی دورافتاده در فقر و تنگدستی بهسر میبرد و خواهرش را که از روی ناچاری میخواهد با آدم پولداری ازدواج کند، نجات دهد... یک ماه از ماجرای قتل میگذرد و هیچ سوءظنی نسبت به او وجود ندارد، آنوقت است که اثر روانشناسانه ارتکاب جنایت بهصورت عذاب وجدان به سراغش میآید...»
چرا این رمان همیشه خوانده شده و یکی از مهمترین آثار ادبی قرن خوانده میشود؟
داستایفسکی در همه داستانهایش، آنهم نه در ویژگیهای یک شخصیت، بلکه چندین شخصیت، با شکل و قیافه و وضعیتهای اجتماعی گوناگون و حتی در قالب زنان داستانش ظاهر میشود و از طریق آنها، حوادث زندگی و افکار و عقیدههایش را بیان میکند. اما در«جنایت و مکافات» خود را به محاکمه میکشاند. درست است که آدم نکشته، دزدی نکرده، ولی کارهایی که کرده، قمار، تجاوز، خیانت و بسیاری اعمال دیگر، روی وجدانش سنگینی میکنند. خودش میگوید: «خواستهام افکارم را به آدمی تحصیلکرده از نسل جدید القا کنم، تا این افکار و عقاید بهصورتی چشمگیرتر و قطعیتر نمایان شوند.» اگر آدم نکشته، اگر دزدی نکرده تا از آن تنگدستی و محرومیت درازمدت رهایی یابد، اگر شب و روز افکارش را بهصورت داستان روی کاغذ آورده، آنهم در مقابل نانی بخور و نمیر و سودش را دیگران بردهاند و درنتیجه از آنها کینه به دل گرفته، فکر انتقام گرفتن از این بیعدالتیها را در ذهنش میپرورانده. موضوع پول و بهدست آوردن آن، به هر صورتی که شده، در بیشتر داستانهایش مطرح است. راسکولنیکف در این رمان، از همه شخصیتهای داستانهایش به نویسنده نزدیکتر است. جوان ایدئالیستی که میخواست یکتنه علیه نظام ضعیفکش و زورگوی روسیه قیام کند، به قدرت و ثروت برسد، از رفاه و تنعم برخوردار شود، از همه بیشتر به خالقش شباهت دارد. از همه بالاتر، افکار ضدونقیضی است که در سر میپروراند: از یک سو رضا و تسلیم مسیحوار، پاکی و معصومیت مریموار و از طرف دیگر علاقه به زندگی مادی و دنیوی، رسیدن به ثروت و قدرت، همگی در این کتاب به ظاهر ساده، ولی در باطن بسیار ژرف و پیچیده، جمعاند.